صنعت ارتباطات و فناوری اطلاعات مانند دیگر صنایع و رشتهها، مملو است از اسناد بالادستی…
۹ مهر ۱۴۰۳
ما آدمها ضمن اینکه موجودات عجیبی هستیم، به شکل غریبی هم دچار تغییر میشویم. نمونهاش چیزی است که به تازگی برای یکی از دوستانم اتفاق افتاد. البته آنقدر سرگرم کسب و کار پررونقش هست که بعید میدانم چشمش به این نوشته بیفتد؛ پس با خیال راحت داستانش را تعریف میکنم. جدا از همه اخلاقهای خاص خودش که همیشه سوژه گفتوگوهایش با من بوده و هست، از سالهای دور یکی از عادتهایش که خیلی سر آن با هم بحث داشتیم این بود که هر موقع و هر جایی هر متکدی (نمیدانم چرا نباید راحت گفت گدا!) به سمتش میآمد، خیلی راحت و بدون هیچ تردیدی دست میکرد در جیبش و چیزی به او میداد. من میگفتم این کار را نکند چراکه اینها کسب و کارشان است و چه بسا درآمدشان از کسی مثل من بیشتر باشد. میگفتم چرا به راحتی گول ظاهر آن فریبکاران را میخورد. جالب اینجا بود که اگر این دوست ما در یک پیادهروی خیلی شلوغ قدم میزد، در بین آن همه آدم، اولین کسی که مورد مراجعه این سودجویان قرار میگرفت خودش بود. همیشه میخندید و میگفت حتما چهرهاش مهربانتر از بقیه است و همین باعث میشود در صدر فهرست تکدیگران قرار گیرد. من هم سکوت میکردم. و باز این اتفاق میافتاد و او کیف میکرد از این مهربان به نظر آمدن. گذشت و یکی دو سال پیش بود که داشتیم با هم قدم میزدیم که باز همین اتفاق افتاد. اما این بار با کمال شگفتی دیدم دوست عزیزم نهتنها پولی نداد بلکه با تندی هم با آن مراجعهکننده برخورد کرد. چهره متعجب من را که دید خودش توضیح داد چند وقتی است احساس حماقت میکند از اینکه همه از او درخواست کمک میکنند. فکر میکرد آنها در چهرهاش حسی از سادهلوحی میبینند و این آزارش میداد. پرسیدم چه شده که ناگهان نظرش نسبت به این پدیده تغییر کرده اما خودش هم نمیدانست چرا. تنها اینکه احمق جلوه کند آزارش میداد. فقط تصمیم گرفته بود دیگر تن به این بازی احمقانه ندهد.
ماه قبل با هم رفته بودیم کافه. همین که بیرون آمدیم انگار کسی کشیکمان را میکشید، با دستی دراز جلو آمد و تقاضای کمک کرد. طبق معمول هم از دوستم و نه از من. دیدم او خیلی آرام دست در جیب کرد و پول داد. باز من شگفتزده بودم که چه خبر است. به نرمی توضیح داد دیگر برایش مهم نیست گدایان در موردش چه فکر میکنند. چه او را مهربان ببینند و چه احمق تصور کنند، فرض میکند آنها واقعا مستحق کمک هستند. انگار دیگر تصویرش در ذهن بقیه برایش مهم نیست. حالا فقط خوش است با نگاه خودش.
آدمها تغییر میکنند. بعضی آدمها دائم و به شکل غریبی تغییر میکنند. بعضیها هم دگرگون میشوند