توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
برف که باریدن گرفت، تهران دیگر تهران قدیم نبود. همه چیز متفاوت شد. به یکباره حتی برای من، درون آینه که نگاه کردم موها نرمهای آشکار از سفیدی رویشان باریده بود. کی و از کجا آمده بودند؟ نمیدانم! گویی حالا دیگر سفیدی نشسته است برای همیشه. دفتر میرداماد را که گشودیم برف نمیبارید و هنوز سفیدی رخ نشان نداده بود؛ حداقل برای ما چند تن خالی بود، جز چند صندلی چیز دیگری نبود، هیچ. حتی پیوستی هم نبود که متصلمان کند برای تداوم. اما میرداماد شد آغازی برای مهاجرت به قلب ماجرا در هفتتیر. ساختمانی سهطبقه در قلب ماجرا نصیبمان شد. گویی طالعمان این بود که بوی صبوری و قدمت را در ساختمانی به سفیدی موهای سالمندان تجربه کنیم. سال دوازده ماه است اما برای ما امسال که بارش سفید را در حال تجربه کردن هستیم یازده معنای دیگر دارد. پیوست در همین سالی که برایش با عدد یازده به پایان خواهد رسید دو رئیسجمهور و سه وزیر را به خود دیده. این میزان تغییرات اگرچه با عدد یازدهش تناسبی ندارد، همچون برفی که تهران را به یکباره سفیدپوش کرد اما در بطن خود نویددهنده تغییرات عظیمتری بود که همگان را به راه پیش رو امیدوارتر کرد. گیرم که هنوز نشانههای این تغییر آشکار نشده باشد. این حقیقت که پیوست در میانه این تغییرات به دنیا آمده است، حکایت از حکمتی غریب دارد. گویی ماهنامه ما قرار بوده در زمانهای به سال برسد که تغییر تنها عنصر ثابت آن است و ما نیز باید پیوسته روایتگر تغییرات آن باشیم. این تغییرات در یک سال گذشته پیوست در سطح دولت و وزارت نبوده و به همان نسبت و شاید حتی وسیعتر در بازار، صنف و مردم خود را به رخ کشیده است. حتی فراتر از همینها باید پذیرفت عمیقترین تغییر پیوست نه در بیرون و در میان سوژههایش که در میان خود جمع آفرینندگان مستقیم و غیرمستقیمش بوده است. کسانی که در حلقه نخست خواست عمیقتری را مطرح کردهاند، دیگران را به توسعهای فرا خواندهاند. جرات رویا دیدن داشتهاند و حالا هم یا نگاشتهاند یا نگاشته شدهاند در صدر این تغییرات هستند. زیر پوست خالقان پیوست حالا جمعی است که شاید مشتی موی سپیدتر دارند ولی دستکم آموختهاند سفیدتر به تیرگی اطراف خود نگاه کنند