توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
من یک روزنامهنگارم، آن هم نه روزنامهنگاری که در حوزه فرهنگ و سینما یا اقتصاد کار میکند. حوزه تخصصی من آیتی است. بیشتر مخاطبانم که با کارم آشنا میشوند انتظار دارند آخرین فناوریهای روز دنیا را بشناسم و بعد از آن دنبال من در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی میگردند. همیشه میپرسند «در فیسبوک که هستید؟» وقتی با جواب منفی من مواجه میشوند میگویند:«شما چرا؟ شما که باید این فضا را کاملا بشناسید و اصلا بخشی از کار شماست؟» این حرف آنان و انتقادشان را قبول دارم، به خاطر عضو نبودنم بسیاری از مواقع دیرتر از سایرین از اخبار مطلع میشوم یا اگر به من بگویند فلان خبر در فیسبوک یا در فلان شبکه اجتماعی منتشر شده باید از کسی بخواهم آن را برایم جای دیگری ذخیره یا در نهایت ایمیل کند.
اما من چرا عضو فیسبوک نشدم؟
دوست ندارم هر جا میروم به تمام دنیا اعلام کنم که کولهبار خود را بستهام و به فلان شهر یا فلان کشور سفر کردهام و برای اثبات ادعای خود عکسم را نیز ضمیمهاش کنم. اگر به مسافرت میروم فقط برای لذت بردن از آن میروم، هنوز برایم جا نیفتاده است که بخواهم به همه عالم اعلام کنم من روزهای خوش یا غم انگیزی را پشت سر گذاشتهام . چندان علاقهای به کسب اطلاعاتی که تاثیری در زندگی روزمرهام ندارد، ندارم. دوست ندارم بدانم فلانی با چه کسانی مشکل دارد و از چه کسانی خوشش میآید، دوست ندارم بدانم با کدام یک از دوستانش صمیمیتر است و چگونه پاچهخواری رئیسش را میکند. ترجیح میدهم اطرافیانم را به همان اندازهای که آنها دوست دارند بشناسم نه بیشتر و نه کمتر. همچنین دوست ندارم دیگران لایههایی از شخصیت من را بشناسند که دوست ندارم به همه نشان دهم. طبیعی است که من در محیط کارم با محیط خانوادهام متفاوت هستم. دوست ندارم دوستانم بدانند که من در خانه چگونه زندگی میکنم یا دوست ندارم خانودهام از دوستانم انتقاد کنند. چندان علاقهای به پیدا کردن یا خبر گرفتن از صدها دوستی که شاید فقط برایم پیام تبریک سال نو یا تبریک تولد میگذارند، ندارم. دوست دارم فقط با کسانی در ارتباط باشم که واقعا دوستشان دارم و اگر چند روزی نبینمشان دلم برایشان تنگ میشود و این دلتنگی برایم به اندازهای است که ترجیح میدهم صدایشان را بشنوم. گذاشتن آیکون دلتنگی یا نوشتن دلم برات تنگ شده یا I miss you برایم کافی نیست. اگر کسی در عرض یک سال هیچ سراغی از من نگرفت یا من سراغی از او نگرفتم دلیلی ندارد تولدم را تبریک بگوید یا من برای تبریک سال نو به او زنگ بزنم. از سویی محمدجواد ظریف یا اوباما نیستم تا تصمیمات و زندگی شخصیام پر از اتفاقات هیجانانگیز و تصمیمات مخاطرهآمیز باشد یا ستاره سینما نیستم که افراد دوست داشته باشند در موردم بیشتر بدانند. من یک آدم عادی هستم با خواستهها و نیازهای معمولی، پس چندان تفاوتی با دیگران ندارم تا بخواهم دانستهها و زندگی خصوصیام را با آنها به اشتراک بگذارم. با وجود اینکه در این فضا کار میکنم هنوز نمیتوانم خود را مجازی بدانم، هنوز این فضا برایم تعریف کامل و درستی ندارد، حریم خصوصیام را در این فضا نمیشناسم و بلد نیستم از آن محافظت کنم. اگر صحبت کردن در مورد زندگی شخصی یا احوالاتم در دنیای واقعی بخشی از حریم خصوصیام است، حتما در دنیای مجازی هم چنین است؛ پس چگونه آنان را با کسانی که حتی ندیدمشان به اشتراک بگذارم؟