یادتان میآید که سالها پیش به همگیمان میگفتند موفقیت حول محور «تعادل» بین زندگی فردی و حرفهای میچرخد؟ واقعیت این است که در آن زمان این توصیه آنقدرها هم به درد نمیخورد، امروز هم همینطور است. مفهوم تعادل بین زندگی و کار به طور کلی از دست رفته و از آن زمان که کارها را در دفتر کار باقی میگذاشتیم و سراغ زندگیمان میرفتیم مدتها گذشته است. برای مدتی، در حالی که اینترنت و جامعه همیشه فعالمان در حال تکامل بودند، سعی داشتیم تعادل زندگی-کار را با کار-زندگی ادغام کنیم. من در کتابم تحت عنوان Disrupters درباره این مساله نوشتهام. این رویکرد جدید ما را تشویق میکند که همه نقشهای مختلف را بازی کنیم: نقشهایی در مشاغلمان، تیمهایمان، مشتریهایمان، همسرانمان، فرزندانمان، والدینمان، دوستانمان و خودمان. این رویکرد مبتنی بر مدیریت زمان بود و ما را با برنامهریزی روزانه و برنامههای بهرهورانه آشنا کرد. ما به طور مداوم مشغول آن دقیقههایی بودیم که به کار، خانواده، ورزش، فعالیتهای اجتماعی و هر چیز دیگری اختصاص میدادیم. روندی خستهکننده. و در نهایت مفهوم ادغام یا یکپارچگی کار-زندگی درست مثل مفهوم زندگی-کار تمامی انرژیمان را بلعید. متوجه شدیم که انجام همه این کارها با همدیگر و در عین حال تمرکز بر موفقیت حرفهای بسیار وقتگیر است. یکپارچگی کار-زندگی وعده انعطاف را با تقویمها و برنامههای مدیریت زمانی میداد، اما در واقع باعث خستگی مفرط میشد. باید با ماجرا مواجه شد: زندگی پیچیده و متغیر است. آنچه امروز برای ما مفید و کاربردی است ممکن است فردا چنین نباشد. این نکته را پاندمی جهانی که باعث تغییر بنیادین در نحوه زندگی حرفهای و شخصیمان شده روشنتر ساخته است. در سطح فردی و رهبری باید همچنان دست به کار شویم، دست نگه داریم، شناسایی کنیم و ادامه دهیم و تمامی اینها در صورتی ممکن است که تمرکز خود را به چیزی غیر از تعادل یا یکپارچهسازی...