۹ آبان ۱۴۰۳
ملغمهای از ترس و آموزش
سال تحصیلی گذشته بیشتر درسها داده شده بود، بچهها را میشناختیم و سطح علمی و اخلاقیات و دستخطشان را از بر بودیم و غممان فقط یک ویروس جدید بود که نمیدانستیم چه بلایی قرار است سر چه کسی بیاورد. کمکم متوجه شدیم نه خودمان آموزش دیدهایم برای تدریس مجازی، نه ابزارش را داریم و نه زیرساختش را؛ ولی همچنان زور ترس از ویروس از هر چیزی بیشتر بود. قبل از تصمیم وزارتخانه، خودمان شروع به تدریس مجازی کردیم. استفاده از سامانه شاد که یک کپی بیکیفیت از تلگرام بود اجباری شد، آن هم در حالی که تازه بچهها را آموزش داده بودیم که چطور از تلگرام برای درس خواندن استفاده کنند و نظم را برقرار کرده بودیم. کمکم خسته شدیم از اینکه کارمان چند برابر شده و به صورت شبانهروزی باید پاسخگوی دانشآموزان میبودیم؛ اما بازدهیمان از نصف هم کمتر شده بود. بچهها درسها را یاد نمیگرفتند و این همه چیز را سختتر میکرد. معلمها متوجه غیبت یکسری از دانشآموزان شدند که حضور نیافتنشان به علت فقط فقر بود. آنها به گوشیهای هوشمند یا تبلت و حتی اینترنت دسترسی نداشتند. شروع کردیم به تهیه گوشی برای دانشآموزان جامانده از تحصیل اما این کار فشار مالی زیادی به معلمان وارد میکرد. همچنین هر روز حجم زیادی از اینترنت باید مصرف میشد که این موضوع نیز از لحاظ مالی مشکلاتی را حتی برای معلمان ایجاد میکرد. اما هر طور بود، سال تحصیلی تمام شد؛ درسهای باقیمانده تدریس و امتحانات مجازی برگزار شد و بچهها از این پروسه طاقتفرسای آموزش مجازی ابتر نجات یافتند. هیچ خبری از سال تحصیلی جدید نبود جز اینکه تعطیلی پنجشنبهها بدون اختصاص دادن اضافهکاری یا اضافهحقوق برداشته شده بود؛ اما فکر شروع یک سال تحصیلی، بدون شناخت بچهها و تدریس آن همه درس و کتاب، فرصت پرداختن به مسائل دیگر را نمیداد. بخشنامهها پشت سر هم آمدند و...