۹ آبان ۱۴۰۳
ما چگونه جابز شدیم
بر دیوارهای محدود یک آرایشگاه مردانه در حوالی میدان هفتتیر تهران، زیر تابلو خطی که جملهای از نهجالبلاغه را با ظرافت چلیپا و پیچیدگی شکستهنستعلیق در برابر چشم منتظران نوبت اصلاح موی سر قرار میدهد، دو عکس سیاه دو قربانی سرطان قاب شده است. یکی مدیر کمپانی اپل و دیگری خواننده تیتراژ پایانی برنامه مناسبتی ماه عسل. یکی آرمیده بر خاک آلتا مسا مموریال پارک در پالوآلتو کالیفرنیا، پس از مراسم تشییع کوچک و خصوصی و دیگری پس از یک اجتماع عظیم شهری بهتانگیز در قطعه هنرمندان در بهشت زهرای تهران. یکی بر اساس سرطان لوزالمعده و دیگری بر اساس سرطان معده. تماشای این دو عکس برای موآشفتگانی که منتظر هنرنمایی آرایشگر شمالی هستند، چندان باعث تشویش نیست. مدیر سلمانی که در فضای محل کارش مجموعهای از قطعات موسیقی رپ زیرزمینی وطنی در حال ترنم است، علت برپایی نمایشگاه عکس قربانیان سرطان از غرب اقیانوس آرام تا شرق دریاچه کرج را علاقه قلبیاش به آدمهایی عنوان میکند که جلوی سرطان کم نمیآورند. نتیجه حرفهایش در میان صدای قیچی و رپرها این است که او علاقه چندانی به قربانیان بیشماری که پیدرپی در برابر سلطان بیرحم بیماریها راهی آرامگاه ابدی میشوند، ندارد. او با این دو عکس بیانیه نهایی را امضا میکند که این روزها طوماری طولانی است که مدوام بر جمعیت امضاکنندگان ایرانیاش افزوده میشود؛ بیانیهای که ذهن طفرهرو، موروثی و تاثیرپذیر ایرانی دوست دارد آن را از خود کند، پاسخ سوالات ذهنیاش را در آن بجوید و بدون هیچ شک و تردیدی بر این پاسخها عکس قابشدهاش را به دیوار بیاویزد. یکی از مهمترین سوالاتی که هر فرد بالغ باید به جهان پیرامونش پاسخ بدهد، این است که من چهکارهام و قرار است در پرسشنامههای احراز هویت به جای نقطهچینهای مقابل کلمه شغل چه عبارتی بنویسم. در ذهن ایرانی تا قبل از اینکه موبایل در جیب مردم جای دستمال...