skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

پرونده‌ای در مورد زندگی و فعالیت‌های دارا خسروشاهی

همه‌ ما رویاپردازیم

مینا پاکدل تحریریه

۱۷ مهر ۱۳۹۷

زمان مطالعه : ۱ دقیقه

شماره ۶۱

تاریخ به‌روزرسانی: ۵ آبان ۱۳۹۸

دارا خسروشاهی ایرانی‌الاصلی از نسل طلایی مهاجران آمریکایی است که پس ازدوازده سال مدیریت قوی اکسپدیا - یکی از بزرگ‌ترین شرکت‎های مسافرتی آنلاین دنیا - این شرکت را به مقصد مدیریت اوبر ترک کرد. او که مدیرعاملی محبوب در اکسپدیا بوده‌ با جهان‌بینی و رویکرد انسانی‌ای که به مدیریت دارد‌ قول شفافیت و تغییر فرهنگ در اوبر را داده است. محبوبیت دارا رویکرد متفاوت او را به کسب و کار نشان می‌دهد، او تصویر کلی را می‌بیند و به‌ آسانی اعتراف می‌کند: «گوش کنید،‌ من فکر می‌کنم که همتای پیشین من اشتباهاتی کرده،‌ همان‌طور که من اشتباهاتی مرتکب خواهم شد... و هیچ‌کس کامل نیست.» خسروشاهی گه‌گاه با تن کردن تی‌شرتی با عنوان «همه‌ ما رویاپردازیم» نشان می‌دهد رویاها می‌توانند رنگ واقعیت بگیرند، حتی با وجود اینکه «هیچ‌کس کامل نیست». رویاپردازی البته در خانواده‎ قدیمی و کارآفرین خسروشاهی امری تاریخی است،‌ برندهای آشنای تولی‌پرس و مینو بخشی از کارخانه‌ها و شرکت‌هایی هستند که حسن خسروشاهی، پدر او، در ایران تاسیس کرد. در این پرونده نگاهی می‌اندازیم به فعالیت‌های حرفه‌ای، تاثیر او بر شرکت‌های مختلف، سبک رهبری او و تلاش‌هایی که برای ایجاد تغییرات و نزدیک‌تر شدن به رویاها انجام داده است.

شما وارد سایت نشده‌اید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.

وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

این مطلب در شماره ۶۱ پیوست منتشر شده است.

ماهنامه ۶۱ پیوست
دانلود نسخه PDF
http://pvst.ir/uv
مینا پاکدلتحریریه

    کارشناسی ادبیات انگلیسی را که گرفتم دیگر مطمئن بودم کلمه‌ها را اگر در گفتار شفاهی کم می‌آورم، در نوشتار توی مشتم هستند و از لای انگشت‌هایم لیز نمی‌خورند. در آن سال‌ها ترجمه می‌کردم و ویرایش. در گیرودار پایان‌نامه ارشد فلسفه بودم که برای یکی از ویژه‌نامه‌های پیوست چند گزارش ترجمه کردم و قرار شد پاره‌وقت کار کنم. آن‌موقع‌ها دفتر پیوست خانه دوطبقه قدیمی‌ای بود که حیاطش درخت داشت، ایوانش بزرگ بود و آسمان معلوم. جای‌گیر شدم طبقه هم‌کف در اتاق میثم. در واقع او و مهرک بودند که به من چم‌وخم روزنامه‌نگاری را یاد دادند؛ اینکه چطور باید یادداشت و گزارش نوشت یا کنداکتور بست؛ چطور نباید ترسید و از قالب سفت‌وسخت آکادمیک بیرون آمد. حالا تقریبا ده سالی از آن روز اول می‌گذرد. در این سال‌ها با چند ماهنامه و فصل‌نامه دیگر و نشرهای مختلف همکاری کرده‌ام و همچنان و همیشه در پیوست مشغول بوده‌ام. اینجا محل کار من نیست؛ خانه من است و آدم‌هایش کسانی‌اند که تو را همان شکلی که هستی، می‌پذیرند، با همه ضعف‌ها و قوت‌ها، با همه روشنایی‌ها و تاریکی‌ها.

    تمام مقالات

    0 نظر

    ارسال دیدگاه

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    *

    برای بوکمارک این نوشته
    Back To Top
    جستجو