۱۹ اسفند ۱۴۰۳
یک قصه بهاری*
در شرایطی قدم به سال ۱۴۰۴ میگذاریم که مسیر آینده برای بسیاری از کسبوکارها مشخص نیست، نگران افزایش نرخ ارز، طلا و تورم هستند. نمیدانند سرانجام نیروی انسانیشان چه میشود و با چه سرعتی میتوانند برنامههای توسعهای خود را آغاز کنند. شاید به نظر برسد در تمامی این سالها کسبوکارها و سیاستگذاران و سیاستمداران با نگرانیهای مشابهی سال را نو میکردند و وارد سال جدید میشدند و این اتفاقها جدید نیست اما حوادثی که سال گذشته پشت سر گذاشتیم بیشتر شبیه یک فیلم حادثهای و اکشن بود تا زندگی روزمره افرادی که در یک کشور زندگی میکنند. وقتی روزهای پایانی سال رسید و تقویم را جلوی خود گذاشتم تا حوادث را مرور کنم، از تعداد و تنوع این حوادث شوکه شدم چراکه بیشک این حوادث میتوانست طی یک دهه و حتی بیشتر برای یک کشور اتفاق بیفتد. اما واقعیت این است که اینجا منطقه خاورمیانه است و ما به اینکه در جریان حوادث قرار بگیریم عادت داریم. با این همه، درهمتنیدگی حوادث بهگونهای بود که ما برای جدا کردن آنها از نام فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» کیمکیدوک وام گرفتیم؛ هرچند این فیلم داستان زندگی یک راهب بودایی را در معبدی شناور روی دریاچه بازگو میکند که هر کدام نمادی از مراحل مختلف زندگی انسان در مراحل کودکی، جوانی، بزرگسالی، پیری و مرگ است اما شخصیت اصلی فیلم در هر فصل با چالشهای اخلاقی و عاطفی مواجه میشود و از طریق تجربیاتش چرخه زندگی را درک میکند. از همین روست که ما نیز از همان فصلبندی استفاده کردیم و خواستیم چرخه اتفاقات را مرور کنیم، چرخهای که هر کدام نتیجهبخش اتفاقات فصل بعد از آن بود و در نهایت ورود به سال ۱۴۰۴. در بهار ۱۴۰۳، درست زمانی که بسیاری از ما در تعطیلات نوروزی بودیم، بازی همستر کامبت بازار را در دست گرفت، بهگونهای که تا ماههای...