۱۰ آذر ۱۴۰۳
مشتی محکم بر خروار
چهخوب که به توصیه میثم قاسمی عزیز عمل کردم و زمانی این یادداشت را مینویسم که یک هفتهای از ماجرا گذشته و خشمها تا حدودی فروکش کرده است. شاید حالا نگاه خشمگین و احساسیام به این اتفاق به چیزی بین موضع یک مشتری آزاردیده و یک کارشناس بازاریابی و روابط عمومی تغییر یافته باشد. البته بخشی از این آرامش مدیون جادوی فراموشی انسان است و بخش مهم دیگر مرهون پیگیری حرفهای واحد پشتیبانی اسنپ. البته اینکه چقدر ریتوییت آرش برهمند عزیز روی پاسخگویی به پست خشمگینانه من تاثیر داشته را نمیدانم، هر چند او خودش معتقد است این تاثیر زیاد نیست؛ یعنی اسنپ همیشه نسبت به گزارشهای نارضایتی مشتریانش در مورد سفرها و رانندگان حساس و پیگیر است. امیدوارم همینطور باشد. اما من که معمولاً در مدیریت خشمم تا حد قابل قبولی موفقم واقعاً چرا آن روز آنقدر برافروخته شدم؟ آیا علتش این بود که راننده با وجود در اختیار داشتن آدرس دقیق من، فقط به لوکیشن مشخصشده در نقشه که اغلب خطا دارد اکتفا کرده بود و در کوچهای دیگر ایستاده بود؟ آیا به این دلیل بود که وقتی در اتومبیلش نشستم با لحن طلبکارانهای از تاخیر در رسیدن من به لوکیشن اشتباهش گله کرد؟ یا آیا اینکه بلافاصله به شکل غیرمحترمانهای گفت اصلاً به من لطف کرده و باید سفر مرا لغو میکرد؟ شاید هم به این دلیل که نه او انتظار داشت بگویم که خب لغو میکردید! و نه من تصور میکردم او واقعاً سفر مرا بلافاصله با عصبانیت لغو کند. نمیدانم شاید هم به این دلیل که وقتی راننده واقعاً سفر را لغو کرد و من بلافاصله پیاده شدم، او هم به شکل مهاجمانهای پیاده شد و به سمتم آمد و صفتهایی به من نسبت داد که مایل به تکرارش نیستم. با وجود اینکه هیچ یک از برخوردهای ناروای او پذیرفته نبود و شاید در حال...