اشتباهات رایج در تصمیمگیری دادهمحور؛ تلههای ذهن
رهبران کسبوکارها اغلب هنگام بررسی دادههای سازمانی یا نتایج تحقیق شواهد را مثل امری مقدس…
۹ مهر ۱۴۰۳
یکی از روزهای آخر ماه در دفتر مشغول کار بودم که پیام اول را دریافت کردم. [میگفت دخترم شپش دارد.] پیام دوم تایید کرد پسرم نیز شپش دارد. پیام سوم را وقتی دریافت کردم که مهلت پایان کار داشت نزدیک میشد و خارش محوی را در جمجمهام احساس میکردم. پیام گفت که معلم خوب مهدکودک پسرم هفته قبل استعفا داده است و هرگز برنمیگردد.
همه چیز- کار، زندگی، حشرات- به هم خورده بود. علاوه بر اینکه نمیدانستم اول به کدام بحران رسیدگی کنم، این سوال را نیز از خودم پرسیدم که در وهله اول چگونه به این وضعیت رسیدهام. گاهی مرزی باریک وجود دارد بین داشتن همه چیز و فروپاشی همه چیز.
لیلیان تسی استیلسترا، مادر دو بزرگسال در ونکوور، میگوید: «وقتی در روزهای بد هیچ چیز درست پیش نمیرود با خود میگویید خدای من، والدی بد، کارمندی افتضاح، همسری نامناسب؛ در همه چیز افتضاحم.» لیلیان که ۵۸ سال دارد میگوید هنوز به یاد دارد که سالها قبل یک روز صبح که با اعتمادبهنفس با لباس مشکی جدیدش به محل کار رفت متوجه شد آب بینی پسر یکسالهاش لباس را تزئین کرده است.
یک وکیل و مادر چهار فرزند در پنسیلوانیا به من گفت روزی بچهاش را به محل تمرین فوتبال رساند اما بعد از چند تماس بیوقفه متوجه شد بچه اشتباهی را رسانده است. یکی از مدیران سازمانی ناسودبر کیسه پلاستیکی حاوی ناهار خانگیاش را به سطل آشغال انداخت و بیخبر از این ماجرا با کیسهای که حاوی مدفوع گربه بود به دفتر کار رفت. یکی از رهبران فناوری ماجرایی را برایم تعریف کرد که در آن پیام متنی قطع ارتباط نامزدش را وقتی دریافت کرد که در اتاق کنفرانس شیشهای در دفتر شلوغش حضور داشت.
برخی از ماجراهای تداخل کار و زندگی وحشتناکاند؛ مانند ارائه مطلب به مشتریای در شیکاگو که دهانش هنوز از کار دندانپزشکی خونین است. برخی از این ماجراها در نهایت خندهدارند؛ مانند وقتی که فرزندتان ناگهان وارد جلسه تحقیقات دانشمندان میشود تا اعلام کند سوسمارهایش در حال جفتگیریاند. مدیریت مسئولیتها و هویتهای مختلف هرگز ساده نبوده است.
لیزا دیوئر میگوید: «همه چیز به هم میخورد.» او یکی از روزهای آگوست سال قبل را در حالی سپری کرد که به خواهری بیمار، کودکی مضطرب و مشتریای بسیار مهم رسیدگی میکرد: و سگی که در آن لحظه تصمیم گرفت روی فرش بالا بیاورد. خانم دیوئر به عنوان مدیر ارشد آراِلدی گروپ (RLD Group)- مشاور فرهنگی شرکتهای فناوری- اخیراً به مشتریای مشاوره داد که جلسه را با گذاشتن پیشانیاش روی میز شروع کرد. او بهشدت تحت تاثیر درمان والدش بود که مبتلا به دمانس بود و همزمان با سازماندهی مجدد شرکت دستوپنجه نرم میکرد.
دیوئر توصیف میکند افرادی که در کشاکش تنشهای بین کار و زندگی گرفتار شدهاند اولین کاری که باید انجام دهند درنگ کردن است؛ سه بار نفس عمیق بکشید. به احساسی که دارید فکر کنید- آیا در سرتان فریاد میزنید «همه چیز را لغو کن»؟ آیا شانههایتان تا نزدیکی گوشهایتان بالا آمده؟ به خودتان بگویید قرار است اقدام بعدی مناسب را انجام دهید؛ و سپس بعدی؛ و بهنوبت. از خودتان بپرسید در این لحظه مهمترین کار چیست و بعد، زمانی که به کمک نیاز دارید آن را درخواست کنید.
دیوئر میگوید اگر میتوانید ابتدا به یکی از همکارهایتان مراجعه کنید تا همیشه نقش زنگ هشدار را برای رئیستان بازی نکنید. وقتی مشکلی را با مدیرتان در میان میگذارید، راهحل احتمالی نیز ارائه دهید و صرفاً سوال نپرسید. پزشک اطفال فقط زمانی فرصت دارد که طی آن با مشتری جلسه دارید؛ آیا ترجیح میدهید از پارکینگ آنجا با مشتری تماس بگیرید یا شخصی دیگر را به جلسه بفرستید؟
روزهای آشفته و لحظههای تراژیک و غمبار نیز بخشی از زندگی به شمار میرود. یائل شونبران، روانشناس بالینی، میگوید پذیرش مسئولیتهای مختلف (از پدر گرفته تا صاحب سگ تا رهبر گروه) ما را شادتر میکند اما ممکن است گاهی شرایط را دشوارتر کند.
او میگوید: «زندگیمان وقتی هدف و معنا دارد، اغلب با مشکلات زیادی همراه میشود.»
ببینید آیا میتوانید روزنه امیدی در روزهای شلوغ و پیچیدهتان پیدا کنید. برای مثال، دکتر شونبران، نویسنده کتابی درباره والدین کارمندی که میتوانند حس آشفتگی را مدیریت کنند، میگوید داشتن زمان محدود ما را مجبور میکند تا متمرکز و حاضر باشیم. دور شدن از کار برای ملاقات فرزندانمان یا رسیدگی به مسئولیتی دیگر میتواند لحظههای خلاقی رقم بزند.
شلی نلسون که دو فرزند دارد و در یک شرکت فناوری مالی کار میکند اینطور استدلال میکند که «حتی اگر اضطراب و استرس بیشتری تجربه کنم، احساس تنهایی نمیکنم». او اواخر سال ۲۰۲۱ بدشانسی آورد. دست راستش وقتی شکست که کاری جدید شروع کرده بود و بنابراین فقط با یک دست میتوانست تایپ کند. سپس چشمش ورم کرد. و بعد تایر اتومبیلش وقتی پنچر شد که میخواست به ملاقات مدیران اجرایی جدیدش برود. کووید-۱۹ نیز تقریباً کل خانوادهاش را درگیر و مادربزرگ شوهرش فوت کرد.
او میگوید «با خود فکر میکردم این من نیستم» زیرا باید از مدیر جدیدش زیادی درخواست میکرد؛ از اضافهکاری در خانه تا مرخصی. خندید تا گریهاش نگیرد. امیدوار بود در همه چیز بهتر بتواند عمل کند. اما به خودش گفت به بهترین شیوه ممکن خود را مدیریت میکند. همچنین روزهای بد کمکش کردند تا انعطافپذیرتر باشد.
من نیز چنین تجربههایی داشتهام. وقتی به مرکز درمان شپش رفتیم و آنجا زنی موهایم را بررسی کرد و به من اطمینان داد که مادرهای خوب شپش میگیرند، این تشخیص را نشانهای از اثبات والدگری کاربردی خودم تلقی کردم. وقتی هفته بعد پسرم با تب مرموزی سراغم آمد، از اینکه او را بیشتر در آغوش کشیدم خوشحال شدم. وقتی دخترم در شب کریسمس شکمدرد گرفت و در عین حال ویراستارم درباره ستونی به من پیام داد، کمتر مضطرب شدم.
به نظر میرسید هیچچیز طبق برنامهریزی پیش نمیرود اما هنوز هم نوعی مزیت بود زیرا این همه چیزهایی که دوستشان داشتم همواره با یکدیگر برخورد میکردند.
منبع: والاستریتژورنال