قسمت شصت و چهارم
چیزهایی هست که نمیدانیم (قسمت اول)
۱ بهمن ۱۳۹۷
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۶۴
تاریخ بهروزرسانی: ۲۳ مهر ۱۳۹۸
سالها پیش به اصرار چند دوست قدیمی و برخلاف حال و احوال آن دورهام که قصد هیچ کاری نداشتم تصمیم به همکاری با آنها گرفتم. شاید دلیل اصلی پذیرفتن همکاری این بود که آنها را دوست داشتم و در کنارشان احساس امنیت میکردم. آنها در رشته خودشان بسیار کارکشته و زبده بودند اما آنچه میخواستیم بسازیم تخصص من بود. کار خیلی سریع شروع شد. هدف: تشکیل یک شرکت خدمات مهندسی. آن سالها شرکتی که خدمات طراحی و نظارت مهندسی سازه و تاسیسات ارائه دهد زیاد بود اما قرار بود ما بتوانیم این کار را با استانداردهای بینالمللی انجام دهیم. چیزی که من طی چند سال کار در یک برند بزرگ جهانی فرا گرفته بودم و همان میتوانست مزیت رقابتی ما نسبت به آن همه شرکت مهندسی ریز و درشت دیگر باشد. در واقع مقصد ما شرکتی کوچک (بوتیک) بود که خدمات طراحی و نظارت با استانداردها و مناسبات رایج کسب و کارهای بینالمللی ارائه دهد. در ابتدا کار خیلی سخت بود. مهمترین و اولین گام جذب نیروهای کاری جوان، باانگیزه، منعطف و البته مستعد یادگیری بود و همیشه جمع این ویژگیها در نیروی انسانی پدیدهای دور از دسترس به نظر میآید. گام بعدی آموزش آنها بود. فرایندی که در آن علاوه بر تسلط فنی، که شرط استخدامشان بود، میبایست مهارتهای دیگری مانند مدیریت زمان، اصول مذاکره، آداب ایمیل، روشهای ارائه و تهیه پاورپوینت و البته خیلی چیزهای دیگر را فرا میگرفتند. دست بر قضا در همان ابتدای آموزشها شرکت در مسابقه (مناقصه همراه با ایدهپردازیهای پیشنهادی) یک پروژه یا همان پیچ (Pitch) به ما پیشنهاد شد. هر چند تیمی که از پس چنین پروژهای برآید شکل نگرفته بود اما از شرکت در آن پیچ استقبال کردم. از یک سو خودم را بار دیگر محک میزدم و از سوی دیگر اگر هم برنده پروژه میشدیم، آموزش تیم با کار عملی همراه...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید