هوش مصنوعی و رباتهای مخرب؛ طراحی نوین و پیچیده حملات سایبری
استفاده از هوش مصنوعی در طراحی حملات سایبری هم دیده میشود. رباتهای مخرب که به…
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۴ فروردین ۱۴۰۳
زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه
تاریخ بهروزرسانی: ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
بسیاری از ما که عکسی از خود در شبکههای مجازی منتشر میکنیم، تلاش میکنیم دوربین را در بهترین زاویه تنظیم کنیم و بهترین حالت چهرۀ خود را ثبت کنیم. بنابراین عجیب نیست اگر برای هر عکس وقت و انرژی زیادی صرف کنیم، تا در نهایت تصویری ثبت شود که به قول سوزان سانتاگ بیش از آنکه واقعیت را نشان دهد، آن را پنهان میکند.اما پتانسیل استفاده از تصویر در شبکههای اجتماعی بسیار بیش از این است، و این چیزی بود که سه دانشجوی استنفورد در سال ۲۰۱۱ به آن واقف شدند.
در این جستار، به زندگی و فعالیتهای ایوان اشپیگل (Evan Spiegel) ، یکی از این سه دانشجو، که همبنیانگذار و مدیرعامل شرکت اسنپ است میپردازیم. مهمترین محصول این شرکت پلتفرم اسنپچت است که در حال حاضر بیش از ۴۰۰ میلیون کاربر روزانه دارد.
ایوان اشپیگل در سال ۱۹۹۰ در خانوادهای ثروتمند در کالیفرنیا متولد شد. او از کودکی طعم رفاه و مراقبت والدین را چشیده بود، پول تو جیبی هفتگی او ۲۵۰ دلار بود و هدیۀ تولد ۱۶ سالگیاش یک کادیلاک. اما در عین حال ایوان در مدرسه با قلدریهای زیادی مواجه شده بود. او نتوانسته با زور بازو در برابر معاندان خود سربلند شود، بنابراین فکرش مشغول روشهای جایگزین بود تا برتری خود را به اثبات برساند. این دو توصیف از دوران کودکی او، احتمالاً چیزهای زیادی دربارۀ شخصیت رقابتطلب او به ما میگوید. او خود را شایستۀ بهترینها میدانست، و اگر کسی این را قبول نمیکرد او باید راهی پیدا میکرد که مقابل او بیاستد (البته اگر در کودکی کسی به ایوان میگفت که کسی که در آینده باید در برابرش بایستد مارک زاکربرگ است، او احتمالاً روی زور بازوی خود سرمایهگذاری را آغاز میکرد).
ایوان در سال ۲۰۰۸ برای تحصیل در رشتۀ طراحی محصول وارد دانشگاه استفورد شد. او خود میگوید که در دوران تحصیل، جزء بچههای «باحال» نبوده است، به همین دلیل در تلاش بود که چیزی باحال بسازد که از آن طریق از مزایای باحال بودن بهرهمند شود. طبقایمیلهای لو رفتۀ او در سال ۲۰۱۴ که اسباب سرافکندگی او شد، او در دوران دانشجویی خود شخصیت پر حاشیهای علیالخصوص در ارتباطش با دانشجوهای جنس مخالف بوده است.
ایوان در دوران تحصیلش در استنفورد در قسمت فروش شرکت ردبول و سپس شرکت اینتویت کار کرده بود و ارتباطات مختصری با سرمایهگذاران پیدا کرده بود. او در انتظار نزول ایدۀ شاخص و تازهای برای یک استارتاپ بود تا چیز «باحالی» که در آرزویش بود را بسازد. تا اینکه در سال ۲۰۱۱ همکلاسیاش، رجی براون، بدون مقدمه نزد او آمد و ایدۀ تحولآفرینی را مطرح کرد.
در آن زمان، فیبسوک و توییتر پراستفادهترین شبکههای اجتماعی در آمریکا بودند و اینستاگرام هم کمکم داشت رشد پیدا میکرد. پرنفوذترینِ این شبکهها، فیسبوک بود که این قابلیت را داشت که افراد عکسهایی از خودشان منتشر کنند و با لایک یا کامنت دوستان خود مواجه شوند. علاوه جذابیتی که این امکان فراهم میکند، یک فشار اجتماعی هم به وجود میآورد تا افراد در عکسها بهترین خودشان را به نمایش بگذارند.
این باعث میشود که به عنوان مثال از بین ۱۰۰ عکس، تنها یک عکس واجد شرایط انتشار در صفحۀ شخصی فیسبوک فرد را داشته باشد. رجی براون این فشار را حس کرده بود، وایدهای برای حل این مشکل داشت. او گفت که باید شبکهای ساخت که در آن افراد عکسهایی از خود برای دوستانشان بفرستند که تنها یک روز دوام داشته باشد و سپس از شبکه پاک شود. و این عکسها هم صرفاً برای افراد آشنا فرستاده شود، و در یک پیج عمومی منتشر نشود تا هرکس دلش خواست بتواند بیاید و آن پیچ را ببیند.
ارتباط دو به دو است و مبتنی بر تصویر، پس طبعا لایک و کامنت هم وجود ندارد. بنابراین با پلتفرمی مواجه هستیم که امکان چت (Chat) را فراهم میکند، و در عین حال بیش از کلمات مبتنی بر تصاویری که با یک بشکن زدن (Snap) در عرض یک روز پاک میشوند. با کوتاه بودن عمر تصاویر، بسامد ارسال تصاویر افزایش و نگرانی از کیفیت آنها کاهش مییابد.
ایوان و رجی کار طراحی ابتدایی محصول را آغاز کردند. آنها به اندازۀ کافی در کدنویسی مهارت نداشتند، به همین دلیل از یکی دیگر از دوستانشان، بابی مورفی، دعوت کردند تا این بخش از کار را پوشش دهد. به زودی این سه دانشجو طراحی اولیه را به اتمام رساندند و به دنبال جذب سرمایه رفتند. ایده چنین محصولی در ابتدا مسخره به نظر میرسید و سرمایهگذاران علاقهای به آن نشان نمیدادند، اما آشنایی ایوان با استفان کوک، مدیر عامل اینتویت، باعث شد او از اولین سرمایهگذاران اینایده بشود.
ایوان اشپیگل برای طراحی لوگوی محصول، سراغ لوگوی برنامههای پرطرفدار اپاستور رفت و متوجه شد هیچ کدامشان زرد رنگ نیستند، به همین دلیل تصمیم گرفت لوگوی محصولشان را زرد طراحی کند. در جولای سال ۲۰۱۱ محصول به بازار عرضه شد و به سرعت مورد استقبال نوجوانان واقع شد.
دلیل جذابیت این برنامه برای نوجوانان، این بود که برقراری تعاملات با تصویر رنگ و لعاب تازهای به دوستی آنها میداد، و در عین حال در بقیۀ پلتفرمها مثل فیسبوک والدین هم عضو بودند، در حالی که اسنپچت برای بزرگترها جذابیت کمتری داشت. در نتیجه محصولی به بازار آمده بود که امکانات تازهای آورده بود و خاص نوجوان بود. سرعت رشد کاربران اسنپچت به قدری بود که ایوان تحصیل خود را در سال آخر دانشجویی به طور موقت رها کرد تا تمرکز خود را روی کار خود بگذارد.
دو سال بعد از تأسیس، آغاز سالهای چالشهای بزرگ برای ایوان و همکارانش بود. اولین مسأله، زمانی به وجود آمد که او و بابی مورفی تصمیم گرفتند رجی براون که مبدع ایدۀ اسنپچت بود را از شرکت بیرون کنند، به این دلیل که هیچ کاری انجام نمیداد. این مسأله باعث شد رجی از ایوان و بابی شکایت کند و مدعی شود بدون ایدۀ او اصلاً چنین شرکتی بوجود نمیآمد. دعاوی حقوقی منجر به این شد که شرکت مبلغ ۱۵۷ میلیون دلار به رجی در سال ۲۰۱۴ پرداخت کند.
مسئلۀ بعدی، آغاز رقابت ایوان اشپیگل با مارک زاکربرگ بود. فیسبوک در سال ۲۰۱۲، به قیمت ۱ میلیارد دلار اینستاگرام را خریده بود و سر و صدای زیادی در سیلیون ولی به راه انداخته بود. اینستاگرام در حالی به این قیمت به فروش رفته بود که تنها ۱۳ کارمند داشت و هنوز در مقیاس خیلی کوچکتری نسبت به فیسبوک و توییتر بود. یک سال بعد از این خرید، زاکربرگ فکر خرید جاهطلبانهتری را در سر میپرورید. جذابیت اسنپچت و رشد آن بین نوجوان به حدی رسیده بود که زاکربرگ را قانع کرد برای خرید این پلتفرم مبلغ ۳ میلیارد دلار را به اسپیکل پیشنهاد کند.
در آن زمان ۲۵ درصد سهام اسنپچت برای اشپیگل بود، ۲۵ درصد سهام برای بابی مورفی و بقیۀ سهام شرکت متعلق به سرمایهگذاران. پیشنهاد به قدری زیاد بود که در ابتدا همه وسوسه شدند، اما اسپیکل قاطع جلوی سرمایهگذارانایستاد و بر طبل استقلال شرکت کوبید. نقل است که بعد از رد پیشنهاد توسط اشپیگل، زاکربرگ تلفن خود را درآورد و برنامهای به نام Poke را به اشپیگل نشان داد که تازه طراحی آن تمام شده بود و تمام ویژگیهای اسنپچت را داشت.
زاکربرگ گفت اگر اشپیگل با فروش شرکتش موافقت نکند، او Poke را منتشر میکند و به تمام کاربران فیسبوک که آن زمان از مرز یک میلیارد نفر گذشته بودند پیامی میفرستند تا این برنامه را نصب کنند. پس بهتر است اشپیگل این زحمت را از دوش او بردارد و اسنپچت را همین الان به او بفروشد. اشپیگل رقابتطلب با کلهشقی این پیشنهاد را رد کرد. زاکربرگ به وعدۀ خود عمل کرد، اما برنامۀ Poke فقط در چند روز ابتدایی انتشارش توجهات را جلب کرد و به زودی از رونق افتاد، و سپس به تاریخ پیوست (شبیه همین اتفاق برای برنامۀ تردز پیش آمد که قرار بود رقیب توییتر باشد). این آغاز رقابت دنبالهدار ایوان و مارک بود.
مدتی بعد از تهدید زاکربرگ، ایوان اسپیکل با پیشنهاد خوبی که بهامیلی وایت، یکی از مدیران ارشد اینستاگرام، داد او را قانع کرد که شغلش در اینستاگرام را رها کند و به اسنپچت بپیوند. بنابراین ایوان نه تنها از Poke شکست نخورده بود، بلکه یکی از مدیران خوب تحت مدیریت زاکربرگ را هم توانسته بود به تیم خود اضافه کند.
یکی از مشکلات دیگری که گریبان اسنپچت را گرفت، هک شدن اطلاعات ۴. ۶ میلیون نفر از کاربرانش در سال ۲۰۱۴ بود. در ابتدا اشپیگل به این موضوع اهمیتی نداد، اما به زودی تنظیمگران اسنپچت را به محافظت نکردن از اطلاعات کاربران متهم کردند. همچنین در مدت کوتاهی تعداد قابل توجهی از کاربران اسنپچت را حذف کردند. این مسأله باعث شد که سرمایهگذاری بیشتری روی حفاظت از دادههای کاربران در اسنپچت صورت بگیرد.
پس از گذشتن از این موانع، روند رشد اسنپچت به سرعت بیشتری طی شد، تا جایی که اسپیکل در سن ۲۵ سالگییه یکی از جوانترین میلیاردرها تبدیل کرد.
در سال ۲۰۱۴ این شرکت امکان استوری گذاشتن را معرفی کرد، که در آن یک فرد میتواند تصویری از خود را با جمع دوستان خود اشتراک بگذارد. به این ترتیب نحوۀ ارتباطات در اسنپچت، از ارتباطات دو به دو به ارتباطات جمعی ارتقا یافت. زاکربرگ به سرعت از این نوآوری اسنپچت تقلید کرد و این امکان را وارد اینستاگرام کرد. به علت بیشتر بودن کاربران اینستاگرام، استوری گذاشتن در این برنامه رونق بیشتری گرفت. اما نوآوریهای اسنپچت (و تقلیدهای زاکربرگ از آنها) به اینجا ختم نشد.
سال ۲۰۱۶ اشپیگل و مورفی نام شرکت خود را به شرکت اسنپ (Snap Inc. ) تغییر دادند و محصولات دیگری جدای از اسنپچت – از جمله سختافزار- وارد بازار کردند. در سایت این شرکت، اسنپ خود را «شرکتی دوربینی» معرفی میکند. تمام تمرکز شرکت روی محتوای تصویری و نوآوری در این زمینۀ خاص است.
از جملۀ سختافزارهای اسنپ میتوان به عینک واقعیت افزوده اشاره کرد. واقعیت افزوده (Augmented Reality) برخلاف واقعی واقعیت مجازی (Virtual Reality) زیستن در دنیای دیگری از تصاویر نیست که تمام دید ما را بپوشاند، بلکه همان دنیای واقعی ماست که با تصاویر افزودهای تزیین شده است (بازی پوکیمون گو را به خاطر بیاورید). عینکِ شرکت اسنپ، مانند هدستِ کوئست پروی زاکربرگ نیست که دنیای دیگری را نشان دهد، بلکه شیشهای است که از طریق آن خیابان جلویمان را هم میبینیم، منتها درون آن به کمک واقعیت مثلاً یک اژدها هم مشاهده میکنیم. یعنی همان خیابان واقعی که همه آن را میبینند، به اضافۀ اژدهایی که عینک واقعیت افزوده در آن خیابان قرار داده است که تنها شما که عینک زدهاید میبینید.
تمرکز شرکت اسنپ و اشپیگل در حال حاضر بر روی واقعیت افزوده است، و این امکان را به اسنپچت هم اضافه کردهاند. شما میتوانید وارد اسنپچت شوید و دوربین را در این برنامه باز کنید، تا با ۲. ۵ میلیون لنز (نامی که اسنپچت به تصاویر واقعیت افزوده داده است) مواجه شوید که میتوانید در تصاویر روبهروی خود بیاندازید. مثلاً میتوانید دهان خود را باز کنید و در تصویر ببیند از دهانتان یک رنگینگمان خارج میشود. البته لازم به ذکر است که استفاده از واقعیت مجازی در اسنپچت جدای از جنبههای فانتزی، جنبههای عملی هم دارد. به عنوان مثال، برندهای لباسفروشی زیادی با اسنپ قرارداد بستهاند، تا این واقعیت افزوده برای کاربران ایجاد شود که در دوربین تلفنشان، خود را در حال پوشیدن لباسها ببینند. بنابراین دیگر نیاز نیست که مشتری وارد مغازه شود و لباس را پرو کند، بلکه به آسانی میتواند در خانۀ خود لباس مورد نظر را در تن خود ببیند.
زاکربرگ از لنزهای اسنپچت هم تقلید کرد و این امکان را وارد اینستاگرام کرد.
ایوان اشپیگل شخصیتی رقابتطلب دارد و هیچوقت از فکر نوآوریهایی که جهان را خیره کند بیرون نمیآید. در این جستار بیشتر تمرکز بر نوآوریهای او شد، اما نکتۀ جالبی که دربارۀ زندگی شخصی او وجود دارد این است که او با میرندا کِر، مدل معروف استرالیایی ازدواج کرده است و اکنون ۳ فرزند دارد. او میگوید که نوآوریها جدید شرکتش را به خانه میآورد و با بچههایش در