۹ آبان ۱۴۰۳
قسمت سیزدهم: خرید کارت مترو
مصائب متروسوار جوان
اولینبار نیست که با آخرین مترو به خانه برمیگردم، احتمالاً آخرین بار هم نخواهد بود. بعد از پیاده شدن، کارت مترو را که برای خروج به دستگاه میزنم با پیغام کافی نبودن اعتبار مواجه میشوم و از آنجا که مسافر هر روز مترو هستم و تقریباً همیشه تنها چند دقیقه قبل از حرکت مترو با دویدن خودم را میرسانم، بر حسب تجربه میدانم که باید کارت را همین امشب شارژ کنم اما در آن ساعت هیچ کدام از باجههای فروش بلیت کاغذی و افزایش اعتبار متروی گلشهر باز نیستند. به خودم وعده میدهم که فردا زودتر خواهم آمد و کار امشب را ناچار به فردا موکول میکنم. با لشکر پراکنده آدمهای خسته و عجول، دستفروشهای جنس نفروخته به دست و بچههای فالفروش بازیگوش راه میافتم به سمت در خروجی و هنوز پایم به محوطه خارجی نرسیده که یادم میافتد پول نقد زیادی هم همراهم نیست. من منظمترین و آیندهنگرترین آدم دنیا نیستم! صبح که از خواب بیدار میشوم مثل هر موبایلباز دیگری اول موبایلم را چک میکنم اما ناگهان خاطره دیشب در سرم زنگ میزند: زیاد وقت نداری! از خیر چک کردن شبکههای اجتماعی میگذرم و به نوتیفیکیشنها اعتنا نمیکنم. گوشی را کنار میگذارم و به سرعت آماده میشوم. اهل خانه خواب و بیدارند که من بلند میگویم «خداحافظ» و در حیاط را ۱۵ دقیقه پیش از وقت معمول میبندم. سوار تاکسی میشوم، پولی که در کیف دارم تنها کفاف کرایه رسیدن به ایستگاه مترو را میدهد و فکر میکنم که خب، اگر به مترو برسم از خودپرداز پول خواهم گرفت؛ اما همیشه آنطور که ما فکر میکنیم نمیشود. از سه دستگاه خودپرداز یکی خاموش است و پشت دوتای دیگر بیش از 10 نفر توی نوبت ایستادهاند. صف خرید بلیت کاغذی هم شلوغ است و صف شارژ بلیت اعتباری شلوغتر. ۱۰ دقیقه طول میکشد تا نوبت به من برسد، کارت...