skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

ورودی

سیدمحمدحسن مقدم فر نویسنده میهمان

چه پنجم فروردین‌ماه باشکوهی

سیدمحمدحسن مقدم فر
نویسنده میهمان

۶ آبان ۱۳۹۴

زمان مطالعه : ۶ دقیقه

شماره ۲

تاریخ به‌روزرسانی: ۲۶ مهر ۱۳۹۸

پنجم فروردین‌ماه نود و دو

خسته‌ام! مانند همه که اطرافم شبیه سایه می‌گذرند خسته‌ام!
نگاه که می‌کنم، انگار مه، تمام زوایا، تا آن‌ سوی نمی‌دانم و آن ‌سوی کشمکش چشم‌ها و افق را پر کرده است.
این‌ روزها روبه‌روی آینه که می‌ایستم، عجیب شبیه بی‌حوصلگی شده‌ام.
وقتی مدام و بی‌پروا توی کوچه‌های خلوت عیدانه قدم می‌زنم، هر کسی که می‌گذرد، با همان لباس‌های اتوکشیده عید، عجیب شبیه من شده‌اند.
شباهنگام، مدام پیامک‌های تبریک‌گونه‌ این و آن را می‌خوانم اما انگار کلیشه برداشته، دائما خوشبخت بودن را نقش بازی می‌کنند. تکراری و بی‌حوصله، از سر اجبار و اکراه! از خودم می‌پرسم: این همه عالم و آدم برای آدمک‌هایی شبیه من، با سختی این صفحات کوچک و بزرگ تلفن همراه، چرا چنین تبریک‌هایی پر از دلهره فرستاده‌اند؟ واقعا چه خبر شده است؟
دوباره نیمه‌های شب است. میان همهمه‌ پر از سر و صدای سکوت ناامیدی، پی یافتن دستمایه‌ای جهت دوباره بودن، پاکت‌ها و رسیده‌های این همه بزرگوار آخر سال را می‌گردم. میان این همه، بی هیچ برنامه‌ای، دست‌هایم پی تکرار، تو در توی کیسه‌ای را جست‌وجو می‌کند و ناگهان دیباچه‌‌تان خارج می‌شود.
سلام!
برق چشم‌هایم، در آینه‌ جلدی براق بی‌اختیار منعکس می‌شود. ورق می‌زنم. از ابتدا تا انتها. پرسرعت و چند به چند صفحه. به آخر رسیده‌ام.
از میان خیل کاغذها و پاکت‎‌ها بلند می‌شوم. آرام‌آرام خودم را به تراس خانه می‌رسانم تا بدون دغدغه‌ سر و صدای وحشیانه‌ نیمه‌شب، آرام‌آرام نگاهش کنم. ورق به ورق! سطر به سطر! حتی نمی‌خوانم. اصلا چه دلیلی دارد که الان به خواندن جدی این سیاه‌نوشته‌ها بپردازم تا خدای ناکرده عیش وصف‌ناپذیرم به خاطر نظری یا نگاهی متفاوت از نگاه کوچک من خراب شود؟
ذوق و دقتی که در هر صفحه نشسته است، دیوانه‌ام می‌کند.
عکس‌ها را نگاه می‌کنم.
عجب! پس کار خودتان را کردید؟
پس بالاخره شجاعت جوانانه، روحیه‌ کاسب‌کارانه‌ به سن نشسته‌هایی شبیه من و ما را دوباره شکست داد؟
خدا را شکر، پس قطعا حال پدر رو به بهبود است؟
خدا را شکر، پس معلوم می‌شود غیر از نشستن بر صندلی تکراری و روزمرگی تلویزیون، یواشکی، طوری که چشم حسود و حسد نفهمد، مشغول به کار بوده‌اید؟
برای همچو منی که اندک اجراییات را به پایان برده‌ام، چنین آغازهایی چنان لذت‌بخش است که انگاری دوباره متولد می‌شوم. تولدی در آینه این همه امیدواری به شروع مجدد. مبارک‌تان باشد!
مبارک‌تان باشد که لااقل به همچو منی، نوشداروی دوباره آغاز کردن را یاد آورید.
مبارک‌تان باشد که میان این همه نجوای ناامیدکننده، فریادی از سر امیدواری و سالی که نکوست سر دادید.
مبارک‌تان باشد که واقعا باور کردید باید نوشت و خطا کرد و باز هم نوشت، تا شاید آرام‌آرام، نه به شیوه‌ ساختارهای زودبازده بی‌بازده در برنامه‌ای به وسعت تاریخ نتیجه گرفت.
حالا که آمده‌اید، قدم‌هاتان بر چشم اما… نگران‌تر از قبل باشید!

چهاردهم اردیبهشت‌ماه نود و دو

امروز دیگر تصمیم گرفتم دلنوشته‌های سراسر مبتنی بر احساساتم را برایتان بفرستم. پس نگاه‌شان کردم تا شاید کمی ویرایش و کم و زیاد و کمی تعدیلش کنم از نوشته‌ای در دل سیاه شب که همه‌اش احساس است و تنها گفتن، روبه‌روی دیواری که تا ابدیت نیز هیچ انعکاسی از حرف‌هایت را برنمی‌گرداند.
چند باری خواندمش اما بگذار همین‌گونه بماند. نگران چه باید باشم؟ که بگویندم چاپلوسانه نوشته است؟ برای خودم خنده‌دار است، شما را نمی‌دانم. یا از آن‌ سو نگران باشم تا بگویندم که به انتهای خط رسیده‌ام؟ باز هم شما را نمی‌دانم ولی… برای خودم مضحک است! تنها به نظرم رسید اگر شروع کرده‌اید که حتما بمانید و هر چند اندک، تاثیرگذار باشید، حالا پس از فروکش شدن آن احساس صرف، چند کلامی دور از احساس نیز برایتان بنویسم:
1 صنعت ما شبیه و صد بدتر از دیگر مشابهانش دچار روزمرگی شده است. باور بیماری نقطه آغاز درمان است. کمکی کنید تا باورمان شود که نیازمند دوراندیشی و برنامه‌هایی طولانی‌تر از دفترچه یادداشت روزانه‌مان هستیم.
2 آموزش، آموزش و فقط آموزش! ما از بالاترین نقاط هرم‌های تصمیم‌گیری در حوزه فاوا تا پایین‌ترین لایه‌های کف تصمیم‌سازی بیش و کم دچار توهم دانستن شده‌ایم. علم ما به نسبت سرعت تغییراتی که توسعه دانش خودکار آن را می‌پیماید، بسیار بیش از بسیار، اندک است. کمکی کنید تا باور بایدی این صنعت به تصمیم‌گیران، اهمیت کارشناسی کردن و کارشناسانه نظر دادن در مورد آن به کارشناسان و مهم‌تر و صد مهم‌تر از آن، دانش استفاده صحیح از آن به مصرف‌کنندگان هدیه شود. بارها گفته و باز هم برادرانه می‌گویم؛ مردمان ایران‌زمین، پاک‌تر و زلال‌تر از همه‌ این دلواپسی‌ها هستند. تنها باید بدانند معنای بسیاری از مواظبت‌هایی که آنان در گذشته‌ خود مصرانه به آن توجه می‌کردند، امروز تصویری جدید در فضای مجازی یافته است.
3 باورمان دهید که ما در مقابل آینده مسوولیم. روزهایی نه‌چندان دور ناله‌های دلواپسی از حضور این و آن اجنبی در لایه‌های مختلف این صنعت سر دادیم و آنچه نباید، شد. اما بیداری هر روز نشانه‌ تولدی دوباره است. باورمان دهید که می‌توان بر پاهای خسته خود ایستاد و دوباره آغاز کرد.
4 باورمان دهید که ما در اندرون تودرتوی صنعت، بنی‌آدمی اعضای یکدیگریم. وجدان و اخلاق تجاری را یادآورمان باشید! تمرین‌مان دهید که آنچه را نمی‌دانیم، بگوییم نمی‌دانم. تمرین‌مان دهید که آنچه را نمی‌توانیم، بگوییم نمی‌توانم. تمرین‌مان دهید که نه همیشه، لااقل گاه‌به‌گاه در برخوردی که با برادر مقابل‌مان می‌کنیم (تکرار می‌کنم، نه همیشه، لااقل گاه‌به‌گاه)، خود را در جایگاه او بگذاریم و ببینیم که اگر به جای او بودیم چگونه رفتاری داشتیم و اگر امروز ضجه می‌زند، آیا ما نیز اگر به جای او بودیم، چنین نمی‌کردیم؟ تجارت همراه با اخلاق را یادآورمان باشید. یادآورمان باشید که نوادگان همان مردانیم که اگر سه شب میان نماز مغرب و عشا همسایه را در مسجد نمی‌دیدند، بی‌اختیار سراغش را می‌گرفتند و دنبالش می‌گشتند.
5 بازگشت به خویشتن را یادمان آورید. یادمان آورید که در فرهنگ منحوس دیگران است که پیران را به آسایشگاه می‌سپارند. در فرهنگ غنی ما چه در اسلام و چه در ایران، پیران شب به شب در میان چراغ‌موشی‌هایی کم‌سو تجربیات خود را در قالب قصه برای آیندگان بازگو می‌کردند. بزرگان را به میانه میدان بازگردانیم تا در سایه دانش گران‌قیمت تجربه آنان، جوانان پرشور آن کنند که آنها کردند و همه به یاد داریم. پر عزت، توانمند و تاریخی!
یاد امام و برادران شهیدم تا ابد گرامی باد

این مطلب در شماره ۲ پیوست منتشر شده است.

ماهنامه ۲ پیوست
دانلود نسخه PDF
http://pvst.ir/1h3

0 نظر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

برای بوکمارک این نوشته
Back To Top
جستجو