۹ آبان ۱۴۰۳
من تنها نیستم!
همهچیز از یک روز پاییزی شروع شد. از یک هدیه تولد به ضرب هشتگ، ستاره، مربع... همه اینها را که میزدی یکی دو گیگ اینترنت را مهمانِ همراهی میشدی که ندیده مدتها بود اولترین همراه من و خیلی از آدمهای دیگر شده بود. جشن تولدی در کار نبود و چه خوب بود که میتوانستم ساعتها در اینترنت بدون نگرانی از حجمی که همیشه با آن بااحتیاط برخورد میکردم گشتی بزنم و به سرعت برنامههایم را بهروزرسانی کنم. هدیه همراه اول در چندین سال قبل در روز تولدم ساعتها مکالمه رایگان بود که هرگز برای من استفادهای نداشت و حتی به خودم زحمت فعال کردن آن را نمیدادم. اما قصه اینترنت چیز دیگری بود. بیآنکه حتی دقایقی دوست داشته باشم با آدمها صحبت کنم دوست داشتم ساعتها در دنیای مجازی آنها را ببینم. دروغ یا راست زندگیشان را تماشا کنم. از نالههای تنهاییشان تا والهگریهای عاشقانهشان... از حسرت جاهای عجیب و غریبی که بلاگرها و اینفلوئنسرها میرفتند تا لذت دیدن آدمهایی که خوشحالیشان خوشحالی من بود. تمام اینها برای من لحظاتی را میساخت که ساعتها بیخیالِ همه چیز مرا سرگرم میکرد. به گمانم مغز متفكري پشت اين شعار تبلیغاتیِ «من تنها نیستم» ايستاده بود طوری که شاید به مخیله هیچکس خطور هم نمیکرد که یک سیمکارت چندمیلیمتری کاری میکند که خیلی از آدمها کیلومترها تنهاییشان را با آن پر میکنند و گیگ به گیگ لحظههایشان را میدهند که اینترنت آن را با ولع بخورد. همراه اول اولين همراه زندگي من است كه ميان من و او ارتباطي دوطرفه برقرار است. هر قدر من تنهاترم حجم اينترنت مورد استفاده من هم بيشتر است، من حجم او را میخرم او حجم تنهایی مرا. من هر وقت غصه دارم روزي ممکن است پنج گیگ اينترنت بخورم! به من میگویند یک مصرفکننده تمامعیار. البته در این اعتیاد لعنتی من، نقش و سیاست ساقیها را هم...