ترجمه فارسی خودکار در دسترس توسعهدهندگان اندروید قرار گرفت
سایت اندروید با افزودن ترجمه خودکار این سایت به زبان فارسی تصمیمگرفته است استفاده از…
۱۰ آبان ۱۴۰۳
۵ آذر ۱۴۰۲
زمان مطالعه : ۸ دقیقه
اسم «استیو جابز» را که میشنویم، اولین چیزی که به ذهنمان خطور میکند دستاوردها و تغییرات بزرگی است که این مخترع بزرگ به تنهایی در دنیای امروز رقم زده است. اما حتی این سلبریتی نابغه هم بینقص نبود! البته شاید بهتر باشد بگویم استیو جابز، در طول زندگی پربارش، بیشتر از آنکه حامی و مهربان باشد، خبیث و بیاحساس بود! به گفتهی اطرافیان جابز و مصاحبههایی که از او جمعآوری شده، میتوانیم به حفرههای تاریک و عجیبی از این شخصیت بزرگ پی ببریم که برای اکثر افراد، باورنکردنی هستند!
بیوگرافی نویس معروف، «والتر آیزاکسون»، اینطور مینویسد که:«وقتی اسم استیو جابز به زبان میآید، یک «استیو خوب» و یک «استیو بد» وجود دارد!»
شخصیت مثال زندنی، جذاب و کاریزماتیک استیو جابز، همانطور که میتوانست برای اکثر اطرافیانش الهام بخش باشد، توانایی این را نیز داشت که گاهی آنها را از پا در بیاورد! نمیتوان انکار کرد که این شخص در تاریخ بسیار تاثیرگذار بوده و کارهای بسیار بزرگی انجام داده، اما نمیتوان از این مسیله گذشت که استیو جابز، گاها آنقدرها که فکر میکنید، آدم مهربان و بی نقصی نبوده است!
در ادامهی این مطلب میخواهیم ۱۰ مورد از اتفاقات و خاطراتی را از او را تعریف کنیم که بعد از شنیدن آنها، به شما قول میدهم که دیگر نمیتوانید مثل گذشته از این شخص تعریف و تمجید کنید!
این داستان، از زبان جانی ایو نقل شده است. اگر نمیدانید او کیست، سرچ کنید: «چه کسی اپل را طراحی کرده است» و اسمی که روی صفحه میبینید، اسم همین بزرگوار است!
جانی ایو اینطور تعریف میکند که برای اقامت جابز در لندن، یک هتل ۵ ستارهی عالی رزرو میکند و درست زمانی که جابز پایش را داخل اتاق لوکس هتل میگذارد، با عصبانیت فریاد میزند:« از اتاقم متنفرم! این هتل مطابق استانداردهای من نیست!»
میگویند بعد از یک داد و بیداد حسابی، جابز بلافاصله وسایلش را بر میدارد و به سمت پیشخوان هتل خیز برمیدارد تا درباره اتاق به ظاهر بدرد نخورش به مسئولین هتل غر بزند!
یکی از بدترین و خبیثانهترین تصمیمات جابز آن بود که سالها وجود دخترش لیزا را انکار کرد. با آنکه لیزا و مادرش سالها در رفاه زندگی کردند، ولی نبود پدر در زندگی این دختر، لطمهی زیادی به اون وارد کرد.
اگرچه جابز در نهایت با لیزا ارتباط برقرار کرد، عضوی از خانوادهی او شد و بعد از مدتی شروع به پرداخت نفقهی لیزا کرد و سالها نفقه ی عقب افتاده او را به ایالت کالیفرنیا بازپرداخت کرد، اما این واقعیت چیزی را تغییر نمیدهد که این تصمیم جابز، از بدترین تصمیمهای او، در طول زندگیاش بود!
Xerox Star قرار بود کامپیوتر جدید و خارق العادهای باشد که در سال ۱۹۸۱ عرضه شد. اما جابز و تیمش که برای بررسی آن رفتند، آنقدرها تحت تأثیر قرار نگرفتند (البته این را بگویم که پیشبینی جابز درست از آب در آمد؛ این کامپیوتر در نهایت یک شکست بزرگ بود!)
چند هفته بعد جابز یکی از طراحان سخت افزار تیم زیراکس استار، باب بلویل را صدا زد و به اون گفت: «هر کاری که تا به حال در زندگی خود انجام دادهاید مزخرف بوده است! چرا نمیآیید برای من کار کنید؟» جالب آنجاست که بلویل نهایتا تصمیم گرفت به تحقیرهای این چنینی جابز برای جذب افراد، عادت کند به تیم او بپیوندد!
اینطور میگویند که وقتی پدر و مادر جابز او را جلوی در دانشگاه پیاده کردند، او حتی به خودش زحمت نداد که از آنها تشکر یا خداحافظی کند!
خود استیو جابز از این خاطره اینگونه با حسرت یاد میکند که: «این مسئله یکی از چیزهایی است که در زندگی، واقعاً از آن شرمنده هستم. من هیچوقت آنقدرها آدم حساسی نبودم و همیشه احساسات خانوادهام را جریحهدار کردم؛ و این کاری است که هیچوقت نباید انجام میدادم.»
«پدر و مادر من کارهای زیادی انجام داده بودند تا مطمئن شوند که من میتوانم به دانشگاه بروم، اما من نمیخواستم آنها را در اطرافم داشته باشم. نمیخواستم کسی بداند که من پدر و مادری دارم. میخواستم مثل یتیمی باشم که با قطار به کشوری ناشناخته آمده و هیچ چیز از آن نمیداند و برای همه غریبه است. میخواستم کسی باشم که ریشه ندارد، با کسی ارتباط ندارد؛ بدون پس زمینه.»
داستانی عجیب و باورنکردنی درباره مصاحبه جابز با یک نامزد شغلی از کتاب ایزاکسون:
جابز: «چند سالگی بکارتت را از دست دادی؟»
نامزد گیج شده بود. پرسید: «چی گفتی؟»
جابز: «تو باکرهای؟»
نامزد با چهرهای مبهوت به جابز خیره شده بود و سکوت کرد. جابز موضوع را عوض کرد: «تا حالا چند بار ال اس دی مصرف کردهای؟»
هرتزفل اینطور میگوید که:« مرد بیچاره در حال رنگ عوض کردن بود! برای همین موضوع را عوض کردم و چند سوال فنی از او پرسیدم.»
اما نامزد جواب داد: «فکر میکنم من آدم مناسبی برای این پوزیشن شغلی نیستم.»
و از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
زمانی که جابز در استودیوی پیکسار مجبور بود بخاطر مشکلات درون سازمانی تعدادی از کارمندانش را اخراج کند، نه تنها این کار را بدون هیچ گونه اخطار یا پیشزمینهی قبلی انجام داد، بلکه حتی حاضر نشد یک دلار هم به کارمندان زبان بستهی بیکارش حق سنوات بدهد! مشکلی که پیش آمد این بود که خیلی از کارمندان معترض بودن که چرا حداقل دو هفته قبل از اخراج به آنها اخطار داده نشده که بتوانند دنبال شغل جدید بگردند و پاسخ جابز به تمام این اعتراضها، همان بیتفاوتی همیشگی بود!
سال ۲۰۰۸ بود که «جو نوسیرا» در ستونی داخل نشریه نیویورک تایمز، مطلبی راجع به استیو جابز و مشکل سلامتیاش نوشت و از جابز و اپل به خاطر مخفی نگه داشتن این مسئله مهم از سرمایه گذاران انتقاد کرد.
قبل از انتشار ستون، جابز با نوسیرا تماس گرفت و گفت:« شما فکر میکنید من یک احمق مغرور هستم و فکر میکنم از قانون بالاترم. اما میدانید چیست؟ من هم فکر میکنم شما یک سطل لجن هستید که بیشتر حرفهایتان دروغی بیش نیستند!»
زمانی که MobileMe در تابستان سال ۲۰۰۸ راه اندازی شد، با مشکلات زیادی مواجه شد. کاربران نمیتوانستند دادههایشان را با فضای ابری و دستگاههایشان سینک کنند و این تنها یکی از کوچکترین مسائلی بود که بعد از عرضه اولیه، هنوز حل نشده بودند! همین هم شد که مطبوعات بر سر جابز ریختند و آن را یک پروژهی ناتمام بدرد نخور معرفی کردند!
همین شد که جابز، تیم MobileMe را در سالن اپل جمع کرد و پرسید: « آیا کسی می تواند به من بگوید که MobileMe قرار است چه کاری انجام دهد؟» وقتی تک تک اعضای تیم پاسخهای خود را دادند، جابز پاسخ داد: «پس این آشغال چرا کاری که قرار بوده بکند را انجام نمیدهد؟»
در نهایت هم جابز رئیس MobileMe را جلوی همه اخراج کرد و Eddie Cue را جایگزین او کرد!
مدتها قبل از آنکه اپل تبدیل به یک اسم شناخته شده شود،دو دوست صمیمی وارد یک پروژههای بلند پروازانه شدند: ایجاد یک بازی ویدیویی کاربردی برای آتاری آن هم تنها در ۴ روز!
سال ۱۹۷۴ بود و استیو جابز که در آن زمان شبها به عنوان تکنسین در آتاری کار میکرد، تصمیم گرفت نسخهی تک نفرهی pong را توسعه دهد و مجبور بود در این روند از دوست صمیمی خود یعنی وزنیاک کمک بگیرد.
مسئلهای که وجود داشت این بود که اگر این کار سریع و درست انجام میشد و به موقع به اتمام میرسید، جابز میتوانست بونس یا همان جایزهی نسبتا بزرگی بگیرد. همین هم شد که جابز عزیز و خبیث ما، تصمیم گرفت به بهترین دوست خود دروغ بگوید و بیشتر جایزه را به جیب خود بزند!
والتر آیزاکسون از بهترین دوست جابز، یعنی جانی ایو راجع به این مسیله سوال کرده است:«چطور همچین شخصیت الهام بخش و نابغهای میتواند در برخی شرایط اینقدر خبیث و ترسناک حرف بزند و نامهربان باشد؟» جانی ایو اینگونه پاسخ میدهد:
«روزی از جابز پرسیدم: چرا گاهی اوقات، بخاطر مشکلات ناچیز و کوچک، اینقدر عصبانی میشوی؟»
جابز به من پاسخ داد:«برای اینکه از این مسایل کوچک عصبانی «نمانم».»
«اما من باور دارم که مواقعی وجود دارد که جابز از همه چیز و همه کس ناامید است و تنها راهی که میتواند خود را از این حجم و فشار زیاد کاری فراری دهد، این است که به کسی صدمه بزند! و چیزی که قضیه را بدتر میکند این است که او حس میکند بخاطر جایگاهش، اجازه و و آزادی این کار را دارد! گاهی به این فکر میکنم که جابز احساس میکند قوانین عادی اجتماعی، شامل حال او نمیشوند! جابز بسیار آدم حساسی است؛ و این حساسیت باعث شده که دقیقا بداند کی و چگونه به طور موثر به افراد صدمه بزند و متاسفانه، این کار را هم به خوبی انجام میدهد!»