تجربه به من نشان داده هیچچیز به اندازه توصیه کردن نمیتواند انجمن، گروه مشاوره یا دوستی تجاری را کاملاً خراب کند. رهبران بهخوبی دانش کسب کردهاند و همه دستاندازها، زخمها و کابوسهای این راه را تجربه کردهاند. چرا نباید به مردم درباره میدانهای مینگذاریشده گفت و آنها را به سوی موفقیت هدایت کرد؟ ده سال قبل، به توصیهای عمل کردم که کار و دوستیام را تقریباً نابود کرد؛ اما نکته مهمی درباره رهبری، هیاتهای مشاوره، درایت و خردمندی به من آموخت. قضیه از این قرار بود: شرکت ما به رهبر ارشد جدیدی نیاز داشت. با فرد بسیار باهوشی مصاحبه کردیم که روی کاغذ عالی بود، چند مدرک داشت و خودش را متفکری بزرگ در صنعتمان جا زده بود. اما حس ششمام جنبید. و من تنها نبودم، یکی از همکارهایم هم نگرانیهای جدی درباره ارزشهایش داشت. سایر اعضای گروه رهبریمان میخواستند او را استخدام کنند. بنابراین پذیرفتیم مذاکرات را به سطح بعدی ببریم. تصمیم گرفتم با دوستی تماس بگیرم که کسی را اخیراً استخدام کرده بود و با این تازهوارد همکاری کرده بود. مشورت با دوستم بهسرعت و در فضایی پر از اطمینان و اعتمادبهنفس انجام گرفت: «مایک، حتماً باید استخدامش کنی.» این فیلم را دیدهاید و میدانید چگونه تمام میشود. آن فرد را استخدام کردیم، فرهنگمان را سمی کرد، بهترین افرادمان بهدرستی انگشتبهدهان ماندند و مشتریهایمان به این فکر کردند که آیا راهمان را گم کردهایم. صرفاً یک مورد استخدام باعث شد فرهنگ، درآمد و برندمان همگی آسیب جدی ببینند. زیاد طول نکشید که به این فکر کردم دوستم وقتی آن فرد را توصیه کرد واقعاً چه فکر میکرد. درسی که گرفتم این بود: از رهبران همیشه درخواست توصیه میشود. بهترین رهبران هرگز و هرگز توصیه نمیکنند. [یادداشت نویسنده: من گاهی توصیه میکنم. و بله معنایش این است که در دسته «بهترین» رهبران قرار ندارم. رویش کار میکنم.] هرگز به...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.