یک روز با لطفالله سیاهکلی چهره تاریخی صداوسیما در عرصه فضای مجازی
صدای الموت سیمای تهران
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
زمان مطالعه : 26 دقیقه
شماره ۸۳
آخرین باری که سر پروندهای در مورد ادعای حاکمیت صداوسیما بر رگولاتوری صوت و تصویر فراگیر سیاهکلی را دیدیم هنوز در صداوسیما بود. مرد همهکاره صداوسیما در زمینه فضای مجازی آن روزها با آرامش هفتههای پایانی تبعیدش در این سازمان عریض و طویل را میگذراند. هرچند ساکت هم نمینشست ولی از نزدیک میدید چگونه قشر جدید و جوانی در جام جم بر تخت او در کسوت معاون سابق رسانههای نوین و فضای مجازی جلوس میکنند. آزرده و راندهشده ولی در یک کلام مانند همیشه خونسرد و شوخطبع بود. دفاع جانانهای از حق صداوسیما کرد ولی تاکید کرد همه اقدامات صداوسیما هم درست نبوده است. اندکی بعد دلیل خونسردیاش مشخص شد. این بار نشریات سیاسی درباره پیروزیاش به عنوان نماینده قزوین در انتخابات مجلس نوشتند و روشن شد که طرفدار دوآتشه حق حاکمیت انحصاری سازمان و صداوسیما بر تمام عرصههای چندرسانهای ایران اکنون در ردای یک رجل سیاسی به آوردگاه بازگشته است، اما دیگر هیچ حرف و سخنی از او به عنوان مدعی فضای رسانهای مجازی در کار نبود و میشد سکوتش در این عرصه را در سایه تمرکزش بر صندلی جدیدش در عمارات بهارستان درک کرد. برای این گفتوگو به دفتر تمیز و کوچکش در قزوین رفتیم و در فرصت استراحت بین دیدارهای مردمی چند ساعتی حرف زدیم تا ببینیم چطور فرزند یک روستازاده از گرمارود سفلی امروز چهره نخست تاریخچه صداوسیما در عرصه مجازی و یک بازیگر جدید سیاسی است.
متولد سال ۱۳۴۰ در روستای گرمارود سفلی از توابع الموت بزرگ است و پسر یک خانواده کشاورز: «عمده شغل و فعالیت مردم در آن منطقه کشاورزی است. پدر من هم یک کشاورز بود. روستای ما رودخانهای دارد که از دریاچه اوان سرچشمه میگیرد. آنجا هم برنجکاری داریم و هم باغات مختلف.» خانواده در سیطره هشت فرزند پسر است و از هیچ خواهری خبری نیست. خودش با خنده میگوید: «راستش را بخواهید ما در خانواده به شدت کسری و نبود خواهر را حس میکردیم، تا آنجا که هر کداممان ازدواج میکردیم دوست داشتیم بچه اولمان دختر باشد، اما از شانس ما بچه اول همهمان هم پسر شد. خودم هم بچه اولم پسر شد.» [aparat id="GCjqe"] برادر وقتی با برادرم در قزوین زندگی میکردیم او مکانیک بود و کار میکرد و من هم درس میخواندم و هم امور خانه را انجام میدادم. تقریباً 14 ساله بودم و آشپزیام هم اتفاقاً خیلی خوب بود. طبعاً درآمد پدرم به قدری نبود که به ما کمک مالی کند و درآمدش صرفاً کفاف هزینههای خودشان را میداد، بنابراین برادرم هزینههای مرا بر عهده داشت. او هنوز هم مکانیکی و صافکاری میکند. کارش را توسعه داده و در حال حاضر از معروفهای قزوین در صنف خودش است. دهشان فقط تا مقطع دبستان را دارد و مقطع راهنمایی هم در «معلم کلایه» که مرکز الموت است برگزار میشود؛ بنابراین برای دبیرستان به قزوین میآید: «یکی از برادرانم که شش سال از من بزرگتر بود در قزوین شغل آزاد داشت. من هم از ابتدای دبیرستان به تنهایی پیش او آمدم و دوتایی در قزوین ماندیم.» تقریباً میتوان گفت برادر کوچکتر خانه را نگه میدارد و برادر بزرگتر هم خرجشان را درمیآورد: «با وجود شلوغی و شیطنت زیاد بسیار درسخوان بودم. وقتی از مدرسه بیرون میآمدم دیگر نگاه هم به کتابهایم نمیکردم. سر کلاس مطلب را میگرفتم. همه درس خواندنم...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید
0 نظر