گپی با بنیانگذاران خانومی درباره حرفه و خانواده: به نام پدر*
بعد از مدتها که مهمانان بخش گزارش پیش ما میآمدند یا میرفتیم کافهگردی، این بار…
۹ آبان ۱۴۰۳
هیچ چیز مانند قرنطینه برای مرور خاطرات خوب نیست. وقتی مجبور باشی در دنیای کوچک خانهات، خودخواسته، محبوس باشی ناگزیر یاد میگیری که به جای مکان در بعد زمان سفر کنی و از خاطرهای به خاطره دیگر بروی. در این میان بخش «باشگاه مدیران» یک چاه خاطره است. از یک طرف به این دلیل که هر شمارهاش به معنی دستکم یک روز زندگی کردن با فردی سرنوشتساز در گذشته و آینده فناوری ایران است و از طرف دیگر به این دلیل ساده که ذاتاً این ساختمان با آجرهای خاطرات دیگران بنا شده. آنها به یاد میآورند و ما مینویسیم. نوشتن این بخش در دورکاری هرچند دشوار ولی ناممکن نبود. میشد پشت یک پنجره کوچک و براق در خانهمان بنشینیم و از ورای بیتها و بایتها به منظره زندگی کسی که در خانهاش از گذشته تعریف میکند خیره شویم. اگر روال فعلی این ویروس جهانگیر ادامه پیدا کند هم چه بسا واقعاً این تنها راه چاره برای ما باشد، ولی در این شماره تصمیم گرفتیم مهمان خاطرات باشیم. نه فقط برای اینکه «قرنطینه» این روزها یک واژه لوکس و در عین حال مقدس برای زنده ماندن به شمار میرود بلکه برای اینکه شاید در این کند و کاو خاطرات بتوانیم یک بازی جدید از این بخش و نزدیک به یکصد آدمی که در آن محبوس بودهاند به دست دهیم. درباره زندگی، کار، تحصیل و البته نبردهای جدید و خردشان. دهها و صدها خردهروایت هستند که شاید در بستر کلان زندگی یک فرد چندان دیده نشدهاند، اما وقتی به آنها خیلی نزدیک یا خیلی دور شویم میتوانیم دوباره معنایی جدید در آنها بیابیم. این شد که در فرار از زنگها و پیامها و حواسپرتیهای دورکاری، یک روز بهاری لطیف با صدای وسوسهگر باران پشت پنجرهها در خانه نیمهتاریک پشت یک لپتاپ نحیف سپیدرنگ زیر نور طلایی ملایم یک چراغ مطالعه نشستم و در پذیرش زندگی جدید بشر بیدفاع در برابر ویروس، اولین «یک روز یک مدیر» در قرنطینه خلق شد. این سفر در زمان و خاطره را با ما همراه باشید.