داستان شیوا ناصری، همبنیانگذار و مدیرعامل ویپان، کسی که استارتآپ را نمیشناخت اما آن را ایجاد کرد؛ لالهزار تا کارخانه نوآوری
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
زمان مطالعه : ۱۳ دقیقه
شماره ۱۳۳
روز اولی که او را شناختم از اینکه تعریف کرد کارش را از یک زیرپلهای در لالهزار آغاز کرده تعجب کردم؛ برایم تحسینبرانگیز بود که یک دختر جوان آنقدر عاشق کارش باشد که تمام تلاشاش را برای ورود به یک محیط مردانه به کار ببندد و رویایش را محقق کند، رویایی که بهتدریج تبدیل به کسبوکاری شد که نهتنها خودش با آن درگیر است بلکه افراد دیگری را نیز درگیر کرده و میتوان نام کارآفرین روی او گذاشت. هرچند هنوز خودش را به صورت جدی در زمره کارآفرینان به شمار نمیآورد و بیشتر ترجیح میدهد از القاب فرار کند. فرار او از القاب شاید به دلیل خاطرهای باشد که از دوران مدرسه برایش باقی مانده است، زمانی که جزو گروه « دانشمندان کوچک» بود. او در جایی از گفتوگو به اختلاف نظرش با خانوادهاش اشاره میکند، اختلاف نظری که همچنان پابرجاست اما او با وجود تمامی این اختلاف نظرها توانسته است وارد محیط کارآفرینی و کسبوکار شود. اما نکتهای که شیوا ناصری را برای من خاصتر میکند فقط فعالیتش در کسبوکار خودش نیست، او با تمام وجود با انجمن زنان کارآفرین نیز همکاری میکند و میخواهد مسیری که خودش رفته را برای دیگران هموارتر کند: وقتی داستانت را در پیوست خواندم، من به عنوان مخاطب، اولین انتظاری که از تو داشتم تاسیس یک استارتآپ نبود. چه مسیر حرفهای و شخصیای تو را به این مرحله از زندگی رساند؟وقتی ۱۸ ساله بودم، پنج سال آیندهام را مثل شما میدیدم. فکر میکردم حتماً باید مهندس شوم و خواسته خودم هم این بود. زمان انتخاب رشتهام پدرم به من پیشنهاد کرد که مدیریت بخوانم و بر اساس تجربه من، پیشنهاد درستی بود. ۱۰ سال بعد از اینکه دو مدرک مهندسی گرفتم تازه به حرف پدرم رسیدم. وقتی به این فکر کردم که چرا راه مدیریت را پیش گرفتم به هدف ساختن رسیدم....
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید