گفتوگو با شبنم طباطبایی، زنی که خدمات را به سختافزار ایران آورد؛ زندهباد اشتباه خوب*
۸ دی ۱۴۰۰
زمان مطالعه : ۲۱ دقیقه
شماره ۹۷
تاریخ بهروزرسانی: ۸ خرداد ۱۴۰۱
شبنم طباطبایی یک اشتباه در نظام فناوری اطلاعات ایران است. دختری که زیر سایه انقلاب درس خوانده، در فرار از شبح جنگ به دانشگاه رفته، در دوره اصلاحات ازدواج کرده و به اوج دوران حرفهای رسیده، در دوران احمدینژاد بالاخره از بازاری مردسالار جدا شده و مهاجرت کرده، در میانه دوره روحانی دوباره به کشور بازگشته و حالا هم دارد دهه ششم از زندگی را در میانه شهری سایهآلود دوباره از نو تجربه میکند. او یک اشتباه است چون بخشی از یک کلیشه نیست. هویتش به مادر یا همسر بودن گره نخورده و در فضایی که معاش، عاقبتاندیشی و عرف اجتماعی حتی برای مردها هم میدان تنگی است او بازیگوش، ماجراجو و خستگیناپذیر باقی مانده است. از یک مهندس، یک مدیر شده، یک معلم بوده و حالا هم یک مربی و مشاور است.
متولد ۱۴ خرداد ۱۳۵۱ در محله جازب یا همان سرچشمه نزدیک بازار تهران است. در واقع منزل مادربزرگ مادریاش در این محل است و خانواده آنها هم در نزدیکی همانجا یک خانه اجاره کرده بودند: «پدرم کارمند بانک مرکزی و مادرم کارمند کانون پرورش فکری کودکان بود. پدربزرگ پدری من معمم بوده و برای روضهخوانی به جاهای مختلف میرفته از جمله به خانه مادربزرگ مادریام. آنجا از شخصیت خانوادگی آنها خوشش میآید و با وجود اختلاف فرهنگی و مذهبی با شخصیت مادرم که زن مستقل و آزادهای بود این وصلت به هر حال اتفاق میافتد. پدرم عاشقانه مادرم را دوست دارد و این در زندگی مشترکشان به خوبی دیده میشود. من یک برادر هم دارم که پنج سال و نیم بعد از من به دنیا آمده است.» خود شبنم هم قبول دارد اوضاع اقتصادی خانواده با استاندارد آن زمان خوب بوده: «من دختر خوشبختی بودم که رفاه مالی همراه با فرهیختگی را در زمان کودکی تجربه کردم. پدر و مادرم هر دو کارمند بودند که آن زمان شغل پردرآمدی بود و با این باعث میشد با راحتی و در رفاه زندگی کنیم. یادم میآید وقتی کوچک بودم عاشق ماشینهای بزرگ بودم. تا چند هفته به پدرم میگفتم «میشه یک بلیزر بخریم؟» این شد که پدرم برای چند هفته یک بلیزر خرید تا به قولی خواسته من را برآورده کند و بعد از چند ماه چون آن ماشین را دوست نداشت فروختش. این خاطره خوبی برای یک کودک است.» [aparat id="Dig6K"] مادر مادرم در دوره خودش زن سرکشی محسوب میشده چون برخلاف رویه معمول درباره دخترها و با وجود مخالفتهای پدرش، صرفا با حمایت و کمک مادرش، بعد از دیپلم کارمند کانون پرورش فکری کودکان میشود. خودش رانندگی یاد میگیرد و به تنهایی رانندگی میکند در حالی که رانندگی خانمها آن زمان چندان عرف نبوده است. خیلی با عشق در کانون...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید