گفتوگو با سعید عسگری انارکی کسی که خودپرداز را به بــــــــــــانکهای ایران آورد
عابری که از کنار بانــــکها گذشت
۱ شهریور ۱۳۹۳
زمان مطالعه : ۲۹ دقیقه
شماره ۱۷
تاریخ بهروزرسانی: ۸ خرداد ۱۴۰۰
صبح یک روز تابستانی است. تلألوی آفتاب را میتوان از میان درختهای سربلند خیابان ولیعصر دید و ساختمان کوچک نرسیده به زرتشت حال و هوایی خودمانی مانند خود صاحبش دارد. سعید عسگری انارکی برخلاف روال رایج بانکیها راحت و صمیمی است. با شلوارک سهربعی دم خانه به استقبالمان آمده و با خیال راحت آلبوم عکسهای خانوادگی را برای نگاهی تاریخی در اختیارمان میگذارد. تمام مدت روز با صدای بم خوشایندش میخندد و عکسهای عروسی دخترش را نشان میدهد تا تعریف کند عروسی پسر بزرگش هم هفته آینده در راه است. همسرش مادرانه از ما پذیرایی میکند و نمیفهمیم چگونه یک روز کامل پای حرفهایش نشستهایم.
نمی توان فهمید چگونه مردی چنین ساده مدیر کل انفورماتیک وزارت علوم، مدیر آیتی سه بانک بزرگ کشور و معمار بسیاری از راهحلها و شرکتهای بانکی امروز کشور بوده است. چگونه تاریخ وی را به عنوان پدر عابربانکها به رسمیت شناخته و چگونه سر از محبس اوین درآورده است. وقایع را با صراحت یک دوست و طنز یک پدر تعریف میکند و حتی در تلخترین قسمتها هم از شوخطبعی تلخش نمیکاهد.
وقتی آخر مصاحبه درباره وضعیت بانکداری کشور حرف میزنیم، مشخص است هنوز اطلاعات بهروزی دارد. شاید هنوز هم منتظر است در ۶۰ سالگی کسی قدرش را بداند. او فراتر از یک مدیر هنوز هم مانند یک مهندس، یک هکر، یک عاشق فناوری و مانند یک انسان حرف میزند. بودن در کنار وی تجربه متفاوتی بود.
متولد ۱۳۳۳ است. منتظر نمیماند خیلی درباره خانوادهاش پرس و جو کنیم. درباره پسوند مشهور نام و فامیلش توضیح میدهد و درباره پدرش تعریف میکند که برخلاف خودش که تهرانی است در انارک به دنیا آمده. مشخص است درباره شهر و دیار پدریاش حسابی خوانده است؛ از رونق شهر در زمان کشف معادن توسط آلمانیها در عصر پهلوی اول جزییات فراوانی در ذهن دارد و تعریف میکند خواهر بزرگترش در همان بیمارستان آلمانیها به دنیا آمده و پدرش هم قبل از بوروکرات شدن در برنامه و بودجه سالهای سال در همان تشکیلات ژرمنها کار میکرده است. خاندانشان به صورت سنتی متعلق به طبقه بزرگ گلهداران حاشیه کویر هستند که به سبب رواج شترداری در آن منطقه رفاه خاص خودشان را خلق کردهاند. میتوان عشقش به کویر را در همه صحبتهایش دید. برخلاف خواهر و برادرش حتی نوشتن زبان منطقه خودشان را هم یاد گرفته است. بعد از توران و مسعود و مهین و قبل از حمید و سیما به دنیا میآید. پدرش پس از قضایای جنگ جهانی و اخراج آلمانیها و اتریشیها از کشور ناچار میشود به جای همراهی کردن مستشاران، ابتدا در اداره معادن استخدام شود و بعد به تهران بیاید و کارمند سازمان برنامه شود. خانواده پس از توقف کوتاهی در میدان ژاله آن زمان راهی نارمک میشود که به قول خودش خانههای «مصدقی» در آن ساخته شدهاند؛ مجموعههایی متحدالشکل با مصالح ارزان که حاصل سالهای تحریم نفتی ایران در پی ملی شدن این درآمد زیرزمینی کشور است:«بسیاری از ساختمانها به جای تیرآهن با تیر چراغبرق ساخته شده بودند. ما کوچک بودیم و خاطرهای از سختی آن دوران ندارم ولی خاطرم هست زندگی خردهکارمندی آرامی داشتیم.» نایین و انارک ما که با آقای سعیدی نائینی خیلی رفیقیم ولی واقعیت تاریخی این است که نایینیها و انارکیها خیلی هم با هم خوب نیستند، چون انارکیها باور دارند نایین حقشان...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید