یک روز با محمد صنعتی خالق زرنگار، محبوبترین برنامه نشر کامپیوتری ایران
شور زندگی
۴ تیر ۱۳۹۸
زمان مطالعه : ۳۵ دقیقه
شماره ۶۹
تاریخ بهروزرسانی: ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
روزی که محمد صنعتی را در ساختمان خیابان فاطمی دیدیم تازه از یک سخنرانی در دانشگاه تهران بازگشته بود و با آن لهجه زیبای نیمی آمریکایی و نیمی اردبیلی و هوش سرشار و سرزندگی بینظیرش دل همه را برده بود. شش ماهی منتظر مانده بودم که برگردد ایران و حالا هم برای دیدن خودش و شنیدن حرفهایش صف کشیده بودند. این شد که خودش به طنز گفت دوستانم به من میگویند ما این همه پیشکسوت گمنام در همه رشتهها و زمینهها داریم، تو دیگر چه بلایی هستی که حتی در این شرایط کشور هم باز نازت این همه خریدار دارد!؟ ولی جدیتر که میشود میگوید وقتی یک محصول فناوری را میشناسید، تا آن فنسالارها در مسند و در کار هستند، شما هم نامتان زنده است. مهم نیست ویندوز باشد یا زرنگار. واقعیت این است که لازم نیست حتماً از نرمافزار زرنگار به عنوان اولین نرمافزار همهگیر ایرانی استفاده کرده باشید یا حتی از فونتهای کلاسیک فارسی که به احتمال زیاد همه آنها از زیر دست او و تیمش بیرون آمدهاند؛ همین که از کیبورد فارسی استفاده کنید نشان میدهد شما مدیون او و تیم سیناسافت هستید. از هر اتفاق ناخوشایند و حتی فاجعهباری در زندگی حرفهایاش با امید و طنز حرف میزند و زنگاری از کینه و دلخوری بر خاطراتش از آدمها و جریانها نمانده، در پایان هم تنها دو توصیه برایمان به یادگار میگذارد: از سیاست آگاه باشید ولی درگیر آن نشوید. همیشه برای خودتان کار کنید.
متولد ۲۲ بهمن ۱۳۳۱ در اردبیل است و وقتی تاریخ تولدش را میگوید چشمکی از سر شیطنت میزند که: «وقتی بچهها کوچکتر بودند و ایران بودیم، گاهی میگذاشتمشان سر کار که اینهایی که میبینید هر سال میآیند خیابان برای تظاهرات و در دهه فجر همه جا را تزیین میکنند دارند تولد پدرتان را جشن میگیرند! البته آنها هم هیچوقت باور نکردند.»خودش فرزند پنجم و یکیمانده به آخر یک خانواده بزرگ است که خیلی زود وقتی محمد تنها سه سالش است پدرشان از دنیا میرود و در حقیقت خاطرهای از او ندارد. برادر کوچکترش هم در زمان این حادثه تنها سهماهه است. خون اصیل اردبیلی در رگهایش جریان و هنوز هم شهر در صدایش زنگ خانه را دارد. ماجرای کودکیاش خالی از غم در کنار شادی نیست: «ما در کنار خانواده عمویم بزرگ شدیم و من تا دبستان فکر میکردم عمویم پدرم است. او هم خانواده ما را زیر بال و پر گرفته بود که دستتنها نباشیم. خودش فقط دختر داشت و برای همین دوست داشت ما پسرها را مثل بچههای خودش تربیت کند. وقتی رفتیم برای اول دبستان ثبتنامم کنند من تازه از اطلاعاتی که ثبت میشد فهمیدم پدرم فوت کرده و به ما کوچکترها نگفتهاند تا احساس یتیم بودن نکنیم. آمدم خانه بلند پرسیدم پدر من کجاست، و همه زدند زیر گریه.» برادر بزرگش، جعفر، که هنگام مرگ پدرش تنها ۱۸ سال دارد، عهدهدار واقعی خانواده است و مادرش هم که در جوانی تنها شده تا آخر عمر مجرد باقی میماند. شغل سنتی خانواده پدری کفاشی و تولید کفش است که نام خانوادگی مشهورشان هم از همین حرفه آمده است، زیرا به روایت آن روزها صنعتی بودهاند. مدرسه اولش در یکی از مهمترین محلههای تاریخی اردبیل است؛ یعنی اوچدکان، و خاطرهاش از روز اول مدرسه بینظیر است: «روز اول آقایی که معلم ما بود آمد یک کلاغ تاکسیدرمیشده و...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید