یک روز با فرهاد رهنما، رئیس هیات مدیره پلار و گروه رهنما
مرد صلح سلطان نبرد
۱۲ شهریور ۱۳۹۶
زمان مطالعه : ۲۷ دقیقه
شماره ۴۹
تاریخ بهروزرسانی: ۱۸ دی ۱۳۹۸
سختترین کار دنیا این است که شیفته فرهاد رهنما نشوید. قدبلند و خوشپوش با بینی عقابی، چهره کلاسیک، تهلهجه و طنز غیرقابل مهار اصفهانی. پرچمدار قدیمیترین خاندان صنعتگر ایرانی که هفت دهه خلق ارزش کردهاند و از پلار تا کافهبازار و از سیگارپیچی سلطانی تا دیجیکالا عرصه سرمایه آنهاست. هالهای از اعتماد به نفس و تسلط سر تا پای قامتکشیده او را فرا گرفته که باعث میشود ببینید چطور در عمارت چهارباغش در عباسآباد تهران توأمان دوستانه و باوقار است. این برش همانگونه که خود بارها گفت، فقط برداشتی کوچک از ماجرای خانوادهای است که به بیماری کارآفرینی دچارند و وقتی خود فرهاد را ببینید که چطور چهارپلهیکی از همه ما سریعتر رد میشود، چطور آخرین گرایش فناوری را تحلیل میکند و چطور هملت و مولوی را با سرمایه پیوند میزند، میفهمید چرا شاید خواننده برگزیدهترین شخصیت این بخش در ۵۰ شماره گذشته باشید. اوج مصاحبه هم اینکه: اگر صلح میخواهی خود را برای نبرد مهیا کن.
رد خانواده رهنما روی تن ایران معاصر مانده است. خانوادهای صنعتگر و بازرگان که آغازگرش جد بزرگ مادریاش سلطانالذاکرین است و پدربزرگش سلطانی مشهور. یکی از ثروتمندترین بازرگانان نیمهجنوبی ایران که ثروت افسانهایاش در حدی است که کنسولگری دولت فخیمه بریتانیا را در آستانه جنگ جهانی میخرد و امپراتوری اقتصادی و فرهنگیاش را از آنجا بنیان میگذارد. میرزا حسنخان سلطانی این ملک را به قیمت ۱۲ هزار تومان میخرد و باغ تبدیل به قطب فرهنگی ادبا و هنرمندان اصفهانی میشود: «پدربزرگم از رهگذر تاسیس یکی از بزرگترین و اولین سیگارتپیچیهای ایران در اصفهان چنان ثروتمند شده بود که حتی سه ده افجون، دولتآباد و مادرشاه را در نزدیکی اصفهان به عنوان ییلاق خانواده خرید و هنوز هم با خانمم سر میزنیم، چون خنک و زیباست.» اگر فکر میکنید فرهاد از آن نوههای سربهراه خانواده سلطانی بوده است سخت در اشتباهید. او که در عمل نوه ارشد به شمار میآید متولد ۲۳ آذر ۲۲ است و تا حرف از سیگارتهای سلطانی میشود تعریف میکند که با دوستانش میرفتند از گنجه پدربزرگ سیگارهای «مشتوکدار» را برمیداشتند برای شیطنتهای نوجوانی: «مشتوک همان فیلترهای الآن است که خیلی سادهتر بود و نمیگذاشت تنباکو برود در دهان کسی که سیگار میکشید. ما آنها را برمیداشتیم و میرفتیم بالا پشتبام دور از چشم آقاجونم.» پدرش خود پدیدهای است درخور یک بیوگرافی مفصل. صنعتگری که در انگلستان مهندسی برق خوانده و از موسسان نور اصفهان است: «پدرم در کالج انگلیسیهای اصفهان درس خوانده بود و بعد به بریتانیا رفت. خودش در برق اصفهان کار کرده بود و آدم بسیار مخترع و مبدعی بود: از ساخت دستگاه خطکشی خیابان گرفته تا دستگاههای گرمایشی باز. برخلاف پدربزرگم بیشتر خلاق بود تا بازرگان.» تراژدی بزرگ خانواده حتی تا امروز هم حادثهای است که برای خواهرش در کودکی اتفاق میافتد. پدرش خانه زیبا و خلاقانهای ساخته است در «شازده ابراهیم» اصفهان...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید