یک روز یک مدیر با فرامرز خالقی، بسکتبالیست و مدیرعامل سابق دادهپردازی
فرزند دادهپردازی
۳ خرداد ۱۳۹۶
زمان مطالعه : ۲۷ دقیقه
شماره ۴۵
تاریخ بهروزرسانی: ۱ مرداد ۱۳۹۹
سخت است فرامرز خالقی را چیزی غیر از اینکه همیشه هست تصور کنید. مدیری همیشه خوشپوش و خوشاندام با صورت پاک تراش، پر انرژی و خوشرو. کسی که بیش از دو دهه پیش در آی بی ام ایران پذیرفته شد و از فروش و فنی گرفته تا دانشکده و مدیریت عاملی را در همین شرکت تجربه کرد. یک دهه عضو همه ردههای تیم ملی بسکتبال ایران بوده، شطرنج بازی کرده و مدیر تیمهای هندبال بوده. شعر میگوید، تکنگاری میکند، خط مینویسد و همیشه آنلاین و به روز است. همین دفعه آخری که همدیگر را دیدیم داشت از نرمافزار بله روی موبایل پرده برمیداشت که ترکیب بانکداری الکترونیکی با تلگرام بود و مهم نیست کجا و در چه حالی او را ببینی. همیشه شلوغ، راضی و پرانرژی است. این روزها مدیرعامل سداد است ولی اگر بخواهید این لئوناردو داوینچی امروزه فناوری ایران را بشناسید ناچار هستید به دادهپردازی نگاه کنید. او بدون شک جوانترین میانسال در میان مدیران فناوری اطلاعات ایران است.
متولد دو بامداد اول خرداد ۱۳۴۲ است، تنها پسر یک خانواده کرمانی-شیرازی که در تهران به دنیا میآید و با داشتن دو خواهر بزرگتر از خودش نورچشمی یک خاندان فرزنددوست است. پدرش کارمند پست و تلگراف و تلفن در پایتخت است و مادرش کارمند وزارت آموزش و پرورش. مادرش با داشتن نام خانوادگی فکور بیات شیرازی فارغالتحصیل دانشسرای عالی است از یک خانواده مترقی آن روز کشور و خانواده پدرش هم نسل اندر نسل در دیوانسالاری ماهان و کرمان بودهاند. پسر عزیز خانواده کودکیاش را در سیمتری جی میگذراند. در ابتدای مدرسه است که پدرش بیماری طحال میگیرد و ناگزیر میشوند از تهران بروند:«درست پشت همین فروشگاه کوروش یک بیمارستان بود که پدرم را در آن بستری کرده بودند و چون من کوچک بودم اجازه نمیدادند بروم بابا را ببینم، برای همین مادرم برایم از همان دستفروشها یک زیرانداز خرید که بتوانم دم بیمارستان منتظر بمانم. سالها بعد تقریباً رو به روی همان بیمارستان بود که مادرم را هم در بیمارستان مهر از دست دادم و همین باعث شد برای همیشه آن قسمت از تهران برایم دربردارنده خاطرات تلخی باشد.» اخلاق پدرم خدا بیامرز آدمی بسیار مردمدوست بود و بین فامیل هم به همین سبب شهره بود. شاید من این اخلاقم را هم از پدرم به ارث بردهام که دوست دارم با همه تعامل داشته باشم. راضی نگه داشتن همه که ممکن نیست ولی من دوست دارم بتوانم به یک زبان مشترک با همه، دست یابم. تلاشم راضی نگه داشتن همه نیست. بیماری پدرش که شدت میگیرد ناچار میشود اولین مدرسهاش در چهارراه نواب را رها کند و به کرمان بروند:«سوم دبستان بودم که به پدرم توصیه اکید کردند برای بیماریاش تهران را ترک کند و از اداره بیسیم تهران منتقل شد به پست و تلگراف و تلفن کرمان. چون عمه و عموهایم همگی در آنجا بودند و فکر میکردیم...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید