گفت و گو با محمد گرکانینژاد، مدیر سابق مرکز توسعه تجارت الکترونیک
همیشه پا به توپ
۷ اسفند ۱۳۹۵
زمان مطالعه : ۲۵ دقیقه
شماره ۴۳
تاریخ بهروزرسانی: ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
محمد گرکانینژاد یک انتخاب حساس برای یک روز یک مدیر بود. نه فقط برای اینکه جوانترین مدیر این بخش است بلکه برای اینکه طی این دو دهه و اندی فعالیت مدیریتیاش همواره در چشم توفان بوده. مدیری که همیشه از سمتش جوانتر بوده، همیشه مهندسی را بر سیاست ترجیح داده و همیشه هم دو دستگاه سامسونگ S7 Edge همراهش دارد. همیشه خندان و پر انرژی است و هیچ وقت از رسانهها نگریخته. هنوز هم شیفته فوتبال است و در کارش از پا به توپ شدن نمیترسد. نمیتوان نقش هوش اجتماعی بالایش را در موفقیتهایش بی تاثیر دانست ولی حقیقت این است که او در این کارنامه متنوعش از دولت تا بانک و از صندوق تا شاپرک، یک نکته را بدون شک خوب یاد گرفته چطور پلها را پشت سرش خراب نکند. باید منتظر پل بعدیاش باشیم. شاید هم شوت بعدیاش.
محمد گرکانینژاد متولد ۱۳۴۸ در چهارصد دستگاه تهران است. محلهای که امروز بسیاری آن را به اسم خیابان پیروزی میشناسند در اواخر دهه ۴۰ شاهد تولد فرزند ارشد یک کارشناس در موسسه تحقیقات خاک و آب وزارت کشاورزی است. امروز که حرف میزنیم کم و بیش چهار نسلشان است که در تهران به دنیا آمدهاند، ولی همیشه هم کلونی گرکانیشان را در تهران حفظ کردهاند و به قول خودش هنوز هر هفته یک مینیبوس دربست به سمت گرکان میرود. با به دنیا آمدن سه خواهر و برادر کوچکتر از خودش، محمد اعتراف میکند که بازیگوشترین و درسخوانترین بوده. به دبستان شهابی در همان محله چهارصد دستگاه میرود و با رسیدن به سن دبیرستان تحت تاثیر روحیه مذهبی پدرش به دبیرستانی میرود که معروف به دبیرستان آمریکاییهاست و بعدها به نام شهید چیتچیان تغییر پیدا میکند. خودش میگوید در حقیقت شالوده دبیرستانش را کادر جدا از مدرسه علوی ریختهاند و همین به خوبی ترکیب فکری و سیاسی مدرسه را نشان میدهد:«مدرسه ما به نوعی یکی از نحلههای مدرسه علوی بود و پیرنگ مذهبی داشت، اما من در عین شیطنت دانشآموز بسیار درسخوانی بودم. استعدادم در ریاضی و درسهای مرتبط مشخص بود ولی در دروس حفظی خوب نبودم. راستش را بخواهید معلم خیلی تاثیر داشت و در درس ریاضی معلم خوبی داشتیم و همیشه برایم حل کردن مساله ریاضی مانند یک تفریح بود.» درسخوان تصور خیلیها بعد از خواندن این خاطرات این است که من خیلی درسخوان بودم اما واقعیت این است که در دهههای ۵۰ و ۶۰، تفریح به مفهوم امروزیاش زیاد وجود نداشت و شاید تنها تفریح من فوتبال بود. برای همین تمام عشق و علاقه من در آن سالها این بود که مثلاً یک علاءالدین برای خودم داشته باشم و یک رادیو، تا بتوانم راه شب گوش کنم و شعر یا مساله ریاضی بخوانم. در واقع من درس نمیخواندم،...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید