یک روز با بیژن خیابانی ، مدیر دیروز نوکیا و امروز شیائومی در ایران
همنوایی شبانه ارکستر گوشیها
۷ شهریور ۱۳۹۵
زمان مطالعه : 25 دقیقه
شماره ۳۷
تردیدی نیست که بیژن خیابانی مشهورترین و پرحاشیهترین مدیر دفاتر خارجی در تاریخ معاصر فناوری ایران است. طی هشت سالی که او دفتر نوکیای ایران را از خشت اول بنا کرد این شرکت به تنهایی ۶۰ درصد از بازار ایران را در اختیار گرفت و دهها استاندارد، الگو و البته نیروی انسانی متخصص برای سایر دفاتر بر جای گذاشت. کاراکتر مستقل و رسانهای، برخورد بیپرده و صریحش با توزیعکنندگان و البته صدای عمیق و گیرایش او را به کاراکتری رویایی برای هر گزارش رسانهای تبدیل میکرد. اختیارات و خلاقیت بیژن در ایرانی کردن نوکیا، واحد کردن توزیع و یکپارچه کردن زنجیره فروش برایش منتقدان و متحدان بسیاری تراشید که بسیاری او را حتی تا همین امروز نیز فراموش نکردهاند. طی سال اخیر او دوباره با برند نوگرای شیائومی به بازار برگشته و این روزها هم اخبار همکاری این شرکت برای فروش اقساطی با همراه اول در صدر است.
خود خیابانی را پس از مسابقه اسکوآش عرقآلود، پرانرژی و خستگیناپذیر در مجموعه ورزشی انقلاب پیدا میکنیم. نمیگذارد با لباس ورزشی و راکتش از او عکس بگیریم ولی همانطور که گپ میزنیم جایی میان نوجوانان آفتابسوخته بالای شهر و پیرمردان متمول آسوده مانند تکهای از بازار فناوری میدرخشد. تمام مدت مصاحبه یکسره به روال همیشگی ما را به سخره میگیرد و با فندک زیپو سیگار پشت سیگار روشن میکند. درباره تمام انتخابهای خوب و بدش در زندگی فقط یک خط از مارکز میگوید:«خوشبختی این نیست که هر کاری دوست دارید انجام بدهید، این است که هر کاری را در حال انجامش هستید دوست داشته باشید. من همه این کارها را دوست داشتم پس خوشبختم.»
متولد ۱۳۴۵ در تهران حوالی نواب است. پدرش در آن زمان دانشجوی پزشکی تبریز بوده و برای همین بیژن به عنوان فرزند اول مادری جوان، از آذربایجانیهای مهاجر به ایران، در خانه عموی بزرگش به دنیا میآید. کودکی پرسفری دارد. تبریز، کدکن و البته رشت که شاید در عمل شهر دوم زندگی او میشود. سه ساله است که به رشت سفر میکنند و در آنجا به دبستان مهرآیین میرود:«شاید الان که برای شما تعریف میکنم به نظرتان بیاید خیلی جابهجا میشدیم ولی حقیقت این است که من چنین برداشتی از کودکیام ندارم، غیر از دورهای که بعدها در تهران ساکن شدیم بقیه موارد فقط رشت را به خاطر میآورم و از این شهر مثل هر شهر دیگر در زندگیام خاطرات خوب و بد دارم.» سال ۵۴ که به تهران میآیند در امیرآباد شمالی ساکن میشوند و از اول راهنمایی به مدرسه مشهور البرز میرود:«این روزها ممکن است حرفهای زیادی درباره اینکه برخی پول دادند و رفتند به آن مدرسه، بشنوید ولی واقعیت این است که نه مجتهدی چنین آدمی بود و نه فرهنگ آن سالها اجازه میداد به کمک پول و پارتی بتوانید جایی بمانید. باید درستان خوب میبود تا دوام میآوردید. فکر کنم یک امتحان زبان هم دادیم.» شاید در همین دوره کودکی است که یکی از مهمترین پایههای موفقیتش تثبیت میشود:«تجربیات تحصیلی پدرم به او اثبات کرده زبان اهمیتی کلیدی در موفقیت در درسهایی دارد که به منابع جهانی وابسته هستند. برای همین هنوز بچه بودیم که مرا گذاشت پیش یکی از همسایهها زبان بخوانم. شاید در زمان حال این یک حرکت کاملاً عادی باشد ولی تسلطی که من به زبان انگلیسی داشتم بعداً در بسیار از مقاطع زندگیام تاثیری محسوس داشت. در همان زمان مدارس خارجی بسیاری در ایران داشتیم.» به کلاس ۳/۱ میرود ولی خودش معتقد است کودک درسخوانی نبوده:«همیشه سعی کردهام فقط تا جایی درس...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید
0 نظر