یک روز با محسن قادری، موتور توسعه شبکههای بانکی ایران
شتابدهنده شاپرک
۵ آبان ۱۳۹۹
زمان مطالعه : 25 دقیقه
شماره ۸۴
محسن قادری موتور شبکههای شتاب و شاپرک در سه دهه اخیر شبکه بانکی بوده و جزو نسل طلایی پیدایش بانکداری الکترونیکی ایران است که امروز مانند افراد بسیاری از نسل تکنوکرات نخستین خود را رانده، خسته و اندکی سرخورده احساس میکند. مسیر حرفهای او از پیدایش نظام کارتی بانک ایران، تولد شبکه شتاب و توسعه خیرهکننده شبکه شاپرک میگذرد ولی به عنوان یک شرکت خدماتی اصیل همچنان میتوان دید که چطور همزمان دلزده و شیفته پیشرفت خیرهکننده بانکداری الکترونیکی ایران در دهههای اخیر است. داستان بازگشت او از ایالات متحده و مرکز تحقیقات کداک به ایران ماجرای بسیاری از آن دانشآموختگان ایرانی بازگشته و بعضاً دلشکسته است. قادری را در صدر یک اتاق کوچک که با پاراوان از سالن بزرگ برنامهنویسان جدا شده، جایی در بالای میدان شیخ بهایی و میانه ساختمان سنگتراش بانک گردشگری، پیدا میکنیم. پنج دقیقه کافی است که شخصیت تلخ، به شدت طناز و البته بیپروایش را رو کند. با همه چند شوخی تند و انصافاً خندهدار میکند و وقتی یکی از بچهها زیر لب میگوید این یکی اصلاً شبیه مدیران نیست، خودش میزند زیر خنده که بالاخره هر جایی چند نفری هستند که اشتباهی بر میخورند و تا یک جاهایی هم ممکن است اشتباهی بالا بیایند، فکر کنم من یکی از همانها بودم. این را میگوید و اولین سیگار از یک بسته سیگار مارلبرویی را که مقابل چشمان ما قرار بود در پنج ساعت آتی بکشد آتش میزند. این مصاحبه حرفهای بیصدای بسیاری داشت.
از چشمان محسن قادری باید ایران متفاوتی را دید. پدر و مادرش اصالتاً گلپایگانیاند اما پدرش معلمی در خمین است: «این است که من متولد ۱۳۳۷ در خیابان تختی خمینام. مادرم خانهدار بود. فرزند ارشد خانواده بودم و بعد از من یک دختر و یک پسر دیگر هم به خانواده اضافه شدند.» بچه بازیگوشی است ولی در قامت پسر ارشد پدری معلم به ناچار به قول خودش، در غیاب مهدکودک، یکی دو سالی زودتر به عنوان دانشآموز مستقل سر کلاس اول مینشیند: «بعدها از کلاس اول تا چهارم را مستقل از پدرم و در مدرسه عنصری درس خواندم و پس از آن اجازه داد در مدرسه فردوسی که خودش ناظم بود کلاس پنجم را با سایر دانشآموزها درس بخوانم. البته در همان سالها مدیر مدرسه شد.» [caption id="attachment_88103" align="aligncenter" width="322"] متولد خمین است اما از یک خانواده گلپایگانی[/caption] به یاد میآورد که پدرش بسیار سختگیر و مقرراتی بوده: «آنقدر مبادی قوانین بود که وقتی به مدرسهاش رفتم پشیمان شدم که ای کاش همان مدرسه قبلی میماندم. برای اینکه عدالت را بین فرزند خودش و سایرین اجرا کند نسبت به من و رفتارم بسیار سختگیر از بقیه دانشآموزان بود.» مدرسه من بسیار درسخوان بودم اما خب شیطنتهای زیادی هم داشتم. روزهای شنبه هر هفته معلمها سر صف دانشآموزهای درسخوان و خوب را به سایرین معرفی میکردند و یک خودکار و دفترچه دوزاری به او جایزه میدادند. کلاس چهارم که بودم یک بار معلم اسمم را خواند تا به عنوان دانشآموز خوب جایزهام را از دست پدرم بگیرم. به خانه که رفتم پدرم ناراحت و عصبانی بود چون خودش در حل مسائل ریاضی به من کمک میکرد معتقد بود نباید من جایزه را میگرفتم. هرچه توضیح دادم که من همه امتحانات را با نمره خوب و ۲۰ گذراندهام راضی نمیشد تا بالاخره با معلم حرف زد و راضی شد که واقعاً درسم...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید
0 نظر