یک روز با علیرضا کوسهلر پدر اوراکل ایران
تفنگداری که اوراکل را نشانه رفت
۳ آذر ۱۳۹۳
زمان مطالعه : 23 دقیقه
شماره ۱۹
پیدا کردن علیرضا کوسهلر بیشباهت به یک داستان پلیسی نیست. تقریبا همه مدیران دولت و تجارت الکترونیکی ایران وقتی درباره مراکز داده و اوراکل در ایران حرف میزنند، اسم کوسهلر را میآورند اما در بانک شماره تلفنها یا مطالب پیوست هیچ اشارهای به او نبود. تقریبا هیچ خبرنگاری تاکنون عکس یا حرفی از او ثبت نکرده و با توجه به اینکه عده کمی اسم کوچک یا نام ایرانی شرکتش را به یاد میآورند، جستوجو کردن در اینترنت هم کم و بیش بیفایده است. عاقبت نشانی را میتوان از روزنامه رسمی پیدا کرد که نشان میدهد نهتنها او مدیرعامل شرکتی به قدمت حدود ربع قرن است بلکه در این شرکت مجتمع دادهها و سیستمها نام یک لبنانی و البته یکی از مشهورترین خانوادههای تاجران معاصر ایران یعنی مستاجرانیها هم به عنوان شرکایش به چشم میخورد. آدرس شرکت تغییر کرده است و دیگر آن دفتر مشهور و بزرگ ساختمان اسکان نیست اما به لطف پیدا شدن شرکت میتوان از یکی از قدیمیهای صنف شمارهاش را گرفت. حال وقتی در یکی از دفاتر ساختمان زیبایی در منتهیالیه جنوبی جردن در یک دفتر خلوت یکدیگر را میبینیم، خیلی سریع میشود فهمید هنوز هم یک مهندس است، هنوز هم خون ایلاتی در رگهایش دارد و هنوز هم عاشقانه ورزش میکند. بالای سرش نشانهای از چرخش ابدی یین و یانگ را به دیوار کوبیده، هر از گاهی بلند میشود و نیمچهورزشی میکند و ناهار مطلقا رژیمیاش را میخورد. شنیدن داستانش که چطور از انتهای خیابان نواب به بلوار آفریقا رسیده، چطور از زمین فوتبال راهآهن به نمایندگی خدمات اوراکل رسیده و چطور از هلیکوپترسازی مهرآباد به دادهپردازی ایران رفته، برایمان بسیار شنیدنی بود. ما در اتاقی که معبدی برای تاریخچه اوراکل بود میوه خوردیم و گپ زدیم تا یکی از آلودهترین روزهای پایتخت را فراموش کنیم. شاید شما هم در این فراموشی شیرین سهیم باشید.
متولد سال ۱۳۳۴ در بریانک تهران است. محلهای قدیمی در انتهای اتوبان فعلی نواب و حتی تا ۲۰ سال پیش هم هنوز ساکن محله پدریاش بوده است که به خواست خانواده به تغییر محل تن میدهد. اما پدرش متولد ایل است و هرچند برایش یکجانشینی کار سختی بوده ولی باز هم وقتی به عنوان کارمند دادگستری به پایتخت میآید، از پیشگامان خاندان بزرگش محسوب میشود. بار اولی که به تهران میآید ازدواج میکند و ماندگار میشود تا بعدها از همسر دومش صاحب فرزند شود:«ما بچهها همه به همسر اول پدرم میگفتیم مامان و به مادر خودمان میگفتیم عزیز. این خانم چون بچه نداشت خیلی بچهها را دوست داشت و کلا زن بسیار خوشقلب و مهربانی بود. من محبت کردن را از همین «مامانم» یاد گرفتم.» آن زمان دو خواهر و یک برادر بودهاند. از بریانک خاطرات و لحن خوشی دارد:«آن زمان مانند امروز اینقدر مفهوم شمال و جنوب شهر مطرح نبود و برای من بریانک محلهای بود که فقط از لحظهای که چشم باز کردم یک توپ پلاستیکی زیر پای همه بود و در کوچهها دنبال یکدیگر میدویدند.» هیچ وقت خاطرش نمیآید که در هیچ یک از مقاطع تحصیلی والدینش به مدرسه آمده باشند، هرچند بعدها مشخص میشود پدرش دورادور انگیزه و حمایت فراوانی برای تحصیلش دارد:«من اگر مردود هم میشدم کسی نبود که بفهمد و برای خودم درس میخواندم. چون رایج نبود کسی دنبال نمرههای بچههایش باشد.» محلهشان ورزشی است و کوسهلر هم از این قاعده مستثنی نیست:«استخر معینی آنقدر بزرگ بود که سه چهار نفر در آنجا غرق شدند و حتی غریقنجاتها نفهمیدند. با آب یخ چشمه پر میشد و اگر حالا میخواستید از آنجا استخر دربیاورید میشد چندین استخر بزرگ همینالان.» از نوجوانی تا حالا شیفته ورزش بوده و هنوز هم منظم به ورزشهای رزمی می پردازد دبستان را در مفید آغاز میکند که مدرسه مشهور...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید
جالب بود