یک روز با صادق عباسی شاهکوه، مدیری که از فیبر نوری به صدور پروانههای ارتباطی کشور رسید
شاگرد اول شاهکوه
۲ تیر ۱۳۹۹
زمان مطالعه : ۲۸ دقیقه
شماره ۸۰
تاریخ بهروزرسانی: ۴ مرداد ۱۳۹۹
دانشکده مخابرات در میانه روزهای قرنطینه رنگی از ییلاق داشت. حیاط پر درخت زیر آفتاب خردادماه چرت میزد و ساختمان فراخ آجری به دلیل آنلاین شدن کلاسها و لغو دورههای رسمی وزارت علوم نیمهخالی بود. در اتاق بزرگ رئیس دانشکده میشد صادق عباسی شاهکوه را برای اولین بار در تمام یک دهه اخیر با چهرهای خالی از هرگونه اضطراب و تعجیل دید. خودش هم اعتراف میکند این محیط آرام و دلنشین دانشکده برای او که چهار سال پرتنش در سازمان رگولاتوری و یک سال و نیم پرکار در شرکت زیرساخت را گذرانده بالاخره فرصتی برای بازنگری و تعالی شخصی است. او که در عین جوانی اثرانگشتش بر سه محور شبکه فیبر نوری، پروانههای ارتباطی و ارتباطات زیرساخت کشور باقی مانده با همه وزرای سه دولت اخیر ایران کار کرده و بحق فرزند آکادمیک شرکت مخابرات ایران است. شنیدن زندگی عباسی شاهکوه فرصتی برای دیدن جمعی از کارشناسان است که مسکوت و بیصدا بخشی از مدیر سالهای اخیر ارتباطات کشور هستند.
خودش همان اول کار خیلی صادقانه میگوید برایش پسوند شاهکوه هم هویت است و هم شخصیت. متولد بهار سال ۴۸ است در روستایی درست میانه گرگان و شاهرود به اسم همین پسوند محبوبش: «بعضی از شاهکوهیها بیشتر به شاهرود متمایل بودند و بعضی هم به گرگان. من هم که بعدها بیشتر کودکی را در گرگان سپری کردم خودم را بیشتر یک شاهکوهی میدانم. شاهکوه به خاطر آب و هوایش بیشتر حالت ییلاقی داشت و اکثراً زمستانها ما در یک روستای دیگر نزدیک گرگان زندگی میکردیم.» از همین حال و هوای حرف زدن، صداقت، سختکوشی، قناعت و در کل کارنامه حرفهایاش میشود ردپای روستازاده بودنش را دید. آن روستای دوم در زمستانها هم یک روستای مشهور فناوری ایران است: قرنآباد. نام قرنآباد در دهه 80 به دلیل پروژه آزمایشی اولین روستای اینترنتی ایران بر سر زبانها بود. [aparat id="vDpEe"] شاهکوه بچه که بودم هر سال تابستانها از گرگان یا قرنآباد به شاهکوه میرفتیم و در آنجا هم ییلاق داشتیم و هم کار میکردیم، از دامداری تا کشاورزی. من هنوز هم عاشق دهمان هستم و هر وقت فرصت کنم سری به آن میزنم. شاهکوه هویت من است. خانواده عباسی در شاهکوه پنج فرزند دارد و پدرش هم آن سالها هنوز کشاورز و دامدار است: «من پسر ارشد خانواده بودم و اولین مدرسهام را هم در روستای قرنآباد رفتم. سه سال اول ابتدایی را آنجا بودم و از سال چهارم که به شهر آمدیم و پدرم هم وارد تجارت فرش شد انقلاب شد و مدارس برای یک سالی نیمهتعطیل بود.» همه مدارسش را به اسم و آدرس دقیق هنوز به خاطر دارد و زیر بار درسخوان بودنش نمیرود: «من قبول دارم همیشه درسم خوب بود ولی خودم را درسخوان واقعی به شمار نمیآورم چون بیشتر کارهای درسیام را در مدرسه انجام میدادم و تکالیفم را در نیم ساعت و یک ساعت اول خانه...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید