یک روز با عبدالمحمود ضرابی، موسس بیمه کارآفرین و عضو پیشین هیات مدیره بیمه ایران
کارآفرین اصفهانی
۱۹ آذر ۱۳۹۷
زمان مطالعه : ۱۹ دقیقه
شماره ۶۳
تاریخ بهروزرسانی: ۲۹ فروردین ۱۳۹۹
از همان در که میآید تو شیفته راحتی ریشسفیدانه و طنز اصفهانیاش میشوید. خندان، پدرانه و صاحب اعتمادبهنفسی محسوس در بازگو کردن خودش است. همانطور که ماجرای یک عمر بالا آمدنش از نردبان اقتصادی کشوری میان دو انقلاب را تعریف میکند، روایتی هجوآمیز از خودش را هم در پسزمینه دارد که اصلاً اجازه نمیدهد بفهمی کی زمان گفتوگو تمام شد. مدیرعامل و موسس بیمه کارآفرین حالا فقط یک عضو هیات مدیره است و کنارهگیریاش از چهار دهه سمتهای اجرایی اکنون به او فراغتی داده تا در آرامش با چند خبرنگار بگوید و بخندد. او پیش از این مدیر مالی بیمه ایران بوده است و رد تصمیماتش را میتوان اکنون بر تن فناوری بیمه ایران دید؛ با همه داشتهها و کاستیهایش. وقتی از خانه پدریاش که امروز دیگر در میان اتوبانها خاک شده تعریف میکند میرسد به پدربزرگش، صاحب اصلی خانه، که بر سنگش نوشته شده: میرزا محمود ضرابی مشهور به طبیب اصفهانی. سفری دیگر، این بار به عمق زندگی این آقای «کارآفرین»، را مهمان ما باشید.
از سنش که میپرسم میگوید: «ای بابا، دیگر رفتیم به کهنسالی!» متولد ۱۲ آذر ۱۳۲۶ است؛ وقتی گپ میزدیم چند روز بیشتر به تولدش نمانده بود. در محله شیخبهایی اصفهان به دنیا آمده و پدرش کارمند وزارت معارف است. کودکی محمود در دبیری و ناظمی پدرش میگذرد اما خیلی زود این جریان تغییر میکند. پدرش که آشکارا حضوری پررنگ در تاریخ زندگی محمود دارد در همان کودکی پسرش از دایره فرهنگ راهی بازار مالی میشود. محمد نصیری، چهره سرشناس حقوقی و موسس دانشکده حقوق دانشگاه تهران، با پدرش همکلاس بوده و وقتی راهی بانک ملی میشود از دوست قدیمیاش میخواهد که تنهایش نگذارد و چرخش وقتی اتفاق میافتد که همین نصیری راهی بیمه ایران هم میشود: «آن زمان فقط ماجرای دوستی و آشنایی نبود. واقعاً تعداد افراد درسخوانده زیاد نبود و آقای نصیری که به اولین شعبه تاسیسشده بانک ملی در اصفهان رفته بود باید دنبال آشنایان میگشت که هم باسواد باشند و هم قابل اعتماد. در مورد بیمه هم قضیه همین بود. با هم رفتند بیمه ایران، اولین شعبه اصفهان.» مادر مادرم خودش به تنهایی مدیر چند محله اصفهان بود و زن باسواد و سرشناسی در زمان خودش بود. خوب حرف میزد و حق خودش و بقیه را میگرفت. مثلاً اگر کسی میخواست وضع حمل کند همیشه برای راهنمایی و توصیه پیش مادر من میآمد. هر کسی رفوزه یا تجدید میشد میآوردندش خانه ما تا مادرم برود به زور ثبتنامش کند. اینقدر میرفت مدرسه تا بچه را راه میدادند. یک قضیه هم این بود که پدرم وقتی معلم بود شاگردان زیادی داشت که بسیاری از آنها بعدها پزشک شدند. هر کسی در محل مریض میشد میآوردندش خانه ما و پدرم برایش دستخط مینوشت که فلان دکتر قبولش کند. مادرم نامهها و مریضها را میبرد پیش دکترهای آشنا تا با مریض همراهی کنند یا اگر فقیرند، از آنها پولی نگیرند....
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید