یک روز با عبدالحمید منصوری خبره نرمافزارهای بانکی ایران
شاید روزی فناوری
۶ مهر ۱۳۹۴
زمان مطالعه : ۲۸ دقیقه
شماره ۲۸
تاریخ بهروزرسانی: ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
عبدالحمید منصوری خوشعکس و خوشبرخورد یکی از آن مدیران کلاسیک بانکی که شما میشناسید، نیست. بسیاری او را به سبب زیر نگین داشتن فناوری اطلاعات بانک پارسیان برای یک دهه میشناسند ولی کلکسیون خودنویسهای لوکسش، قهوه یخی که همیشه سفارش میدهد و ناهار نان و پنیری که مشهور است شمایل تکراری یک مدیر بانکی را از او میگیرد.
کمتر مدیری در بازار نرمافزار ایران با او کارش را از قعر هرم انفورماتیک کشور شروع کرده و هنوز قبراق و سرپاست. حرفهاش را از شرکت خدمات شهرداری آغاز کرده، نرمافزارهای کلیدی وزارت نفت را مدیریت کرده، برای دادهپردازی سیستم بانکی نوشته و برای فروشگاه رفاه سیستم جامع طراحی کرده و بعد به عرصه بانکداری یکپارچه کشور آمده است. پیراهنهای همیشه شادش، کیف چرم متفاوت و خاطراتش از خط مقدم مهران گرفته تا رفتنش از پارسیان و تاریخچه سینمای کلاسیک تا همه محلههای قدیمی پایتخت از وی تاریخ زنده نرمافزارهای بزرگ کشور را ساخته است. باشد که شما هم به اندازه ما از آن بهره ببرید و در آرزویش برای برتری فناوری در نظام بانکی بر ملک و ثروت سهیم شوید.
متولد یازدهم آبان ۱۳۳۴ است در ورامین. قطب کشاورزی مرکز کشور در آن سالها نقشی کلیدی در رویدادهای سیاسی کشور بازی میکرد و کمتر از یک دهه بعد قیام کفنپوشان ورامین و قتل عام آنها زمینهساز انقلابی شد که مهر تایید را بر پرفراز و نشیب بودن زندگی حمید جوان زد. لیکن خود عبدالحمید کودکی آرامی را شروع کرد. در فیلستان از توابع ورامین به دنیا آمده و خانوادهاش، آبا و اجدادی زمیندارند. حاجیخان پدرش شیفته کشاورزی و دامداری است و به همراه سایر پسران خانواده در منطقه اژدانک اسم و رسمی دارند. اصلاحات ارضی که اتفاق میافتد ناگزیر خیلی زود به تهران کوچ میکنند؛ خانوادهای با شش بچه که حالا باید به پایتخت شلوغ و پروسوسه خو بگیرند. فیلستان راستش وقتی جوانتر بودم خیلی به جریاناتی که پس از رفتن ما در روستایمان اتفاق افتاد فکر نمیکردم ولی حالا که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم پیش از اصلاحات ارضی همان روستای کوچک دو مدرسه داشت. نانوایی سنگکی داشت که برای روستا عجیب بود ولی حالا از همان ده تقریباً هیچ چیزی نمانده. پدرم اینها هم اهل این نبودند که ملک خودکار اعلام کنند و شاید الان فقط دو باغ خشکشده از آنجا برای خانواده ما باقی مانده باشد. در زمان بچگی من، دو مالک با هم توافق میکردند و میدیدی نیروی کار یا حتی مکانیکی به صرفه شده. داخل ده که میآمدی تا چشم کار میکرد گندم کاشته شده بود. خاطرات چندان منسجمی از پیش از آمدن به تهران جز گندمزار و خانه بزرگ پدری ندارد:«غروب که در ایوان خانه پدری منتظر مینشستیم اولین چراغ ماشین را که میدیدیم میفهمیدیم جیپ پدرمان است و از خوشحالی فریاد میکشیدیم. تنها ماشین ده مال پدر بود.» پنجساله است که به محله نوستالژیک امیریه میآیند و البته دیگر خانواده مکنت گذشته را ندارد. چون اجارهنشین هستند زیاد مدرسه عوض میکند. اول...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید