skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

Lim x=x یا دنیای ما مجهول‌های کوچک

میثم قاسمی تحریریه

۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

زمان مطالعه : ۲ دقیقه

شماره ۳۳

تاریخ به‌روزرسانی: ۱۷ اسفند ۱۳۹۸

برجام نهایی و اجرای آن آغاز شد. برنامه ششم توسعه نوشته شد. انتخابات مجلس دهم برگزار شد. همه این «شد»ها اتفاقات سال ۹۴ بودند؛ اتفاقاتی در سطح کلان که از امسال به یادگار می‌مانند. اتفاقاتی بسیار مهم که هر کدام به تنهایی می‌توانند سرنوشت یک کشور را تغییر دهند. اما دقیقاً چه تاثیری خواهند داشت؟ کسی نمی‌داند.
همه چیز در نیمه دوم سال اتفاق افتاد. بخشی از تحریم‌های بین‌المللی ایران برداشته شد اما اثرات آن در سال‌های آینده احساس خواهد شد. لایحه برنامه ششم به مجلس رفت، اما بررسی آن به مجلس آینده سپرده شد و این هم یعنی همه چیز بماند برای سال بعد. انتخابات دور دهم مجلس شورای اسلامی هم برگزار شد اما دور دهم، سال آینده کار خود را آغاز می‌کند.
همه چیز مانند کشت دیم است. کاشته‌ایم به امید باران و برف.
ما آدم‌های معمولی، همه چیزمان معمولی است. گذشته و حال‌مان معمولی بوده و آینده‌مان هم احتمالاً معمولی خواهد بود. اما این معمولی بودن، روشن نیست. مثل نتیجه برجام است. ما مجهول‌های کوچک، آینده مجهولی هم خواهیم داشت؛ آینده‌ای که در یک کل بزرگ نامعلوم حل شده. با این تفاوت که همه می‌خواهند آن کل بزرگ را روشن کنند و معلوم؛ اما کسی نمی‌خواهد آن x کوچک را ببیند. خود ما هم علاقه‌ای نداریم ببینیم. ترجیح می‌دهیم معادلات بزرگ با مجهول‌های بزرگ و متعدد را حل کنیم. هر روز در تاکسی و اتوبوس و مترو همه چیز را تحلیل می‌کنیم به امید حل مجهولات بزرگ از وضعیت دنیا و کشور. اما اگر همان زمان کسی بپرسد سال آینده تو، خود تو چه خواهی کرد؟ نمی‌توانیم پاسخ روشنی به آن بدهیم.
سال ۹۴ ما توانستیم Xها و Yهای بزرگی را به خیل مجهولات اضافه کنیم. به این امید که سال آینده با حل آنها سرگرم باشیم.
پدربزرگ من در منطقه‌ای از ایران که همه کشت دیم داشتند، مزرعه نداشت. باغ داشت. دیم نمی‌کاشت. هیچ وقت دلیل این کارش را نگفت اما شاید نمی‌خواسته آینده‌اش را به باد و باران بسپارد. پدربزرگ یک روز بیدار شد و دید باغش را آتش زنده‌اند. به تهران آمد و همه چیزش مجهول شد. تا آخر عمر، از آن روزها به اشارتی تلخ و کوتاه گذر کرد. شاید فهمیده بود در سرزمین مجهول‌ها، نمی‌توان معلوم بود

این مطلب در شماره ۳۳ پیوست منتشر شده است.

ماهنامه ۳۳ پیوست
دانلود نسخه PDF
http://pvst.ir/1f2
میثم قاسمیتحریریه

    سال ۸۱ رشته مهندسی را رها کردم به شوق روزنامه‌نگاری. از همان سال تاکنون، در حوزه‌های مختلفی مانند سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، گردشگری، ورزشی و... در رسانه‌هایی مانند همشهری، حیات‌نو، توسعه، عصر ارتباط و... کار کرده‌ام. از میانه سال ۹۲ و پس از حدود ۳ سال دوری از حوزه ارتباطات و فناوری اطلاعات، به پیوست آمدم و دوباره روزنامه‌نگار این رشته شدم.

    تمام مقالات

    0 نظر

    ارسال دیدگاه

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    *

    برای بوکمارک این نوشته
    Back To Top
    جستجو