skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

ورودی

ملیحه آگاهی نویسنده میهمان

چشم‌ها و آدم‌ها

ملیحه آگاهی
نویسنده میهمان

۲۶ مرداد ۱۳۹۵

زمان مطالعه : ۲ دقیقه

شماره ۳۶

تاریخ به‌روزرسانی: ۲۶ مهر ۱۳۹۸

طبق عادت هرروزه جلو در مترو می‌ایستم و صبر می‌کنم تا مردم عجول و زورمند سوار شوند و بعد آهسته وارد می‌شوم و یک گوشه جا می‌گیرم. سرم تمام مدت حتی زمانی که راه می‌روم در تلفن همراهم است و تنها هر چند ثانیه یک بار اطراف را نگاه می‌کنم تا زمین نخورم. خیلی عجیب نیست که آشنایانی از کنارم رد شده باشند و من ندیده باشم‌شان. بیشتر اوقات صداهای اطراف را هم نمی‌شنوم، با یک هدفون یا موسیقی گوش می‌دهم یا سریالی را که روی موبایلم دارم، تماشا می‌کنم. گاهی کتابی هم با خودم می‌آورم اما باز هم هدفون باید صداهای مزاحم اطراف را با موسیقی جایگزین کند. قطار در یک ایستگاه متوقف می‌شود و من سرم را می‌آورم بالا تا تابلوهای بیرون را ببینم و جا نمانم. یک لحظه چشمم به دختری می‌افتد که از جایش بلند شده و می‌خواهد پیاده شود. دو سه ثانیه طول می‌کشد تا دوست قدیمی‌ام را بازشناسم اما قبل از اینکه چیزی بگویم یا حرکتی کنم پیاده می‌شود. چند سال بود از او خبر نداشتم. پیش از فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی از ایران رفت و در گروه‌‌های دوستان قدیمی هم کسی خبر زیادی از او نداشت. نمی‌دانم او هم مرا شناخت یا نه، نمی‌دانم چند ایستگاه روبه‌روی من نشسته بود و چه فکرهایی پیش خود کرده بود. شاید با خود فکر کرده تعمداً نگاهش نمی‌کنم یا شاید او هم سرگرم تلفن همراهش بوده. هیچ کدام را نمی‌دانم. سال‌ها از دوست قدیمی‌ام خبر نداشتم. هنوز هم ندارم. فقط اگر چند لحظه زودترم سرم را بالا آورده بودم…

این مطلب در شماره ۳۶ پیوست منتشر شده است.

ماهنامه ۳۶ پیوست
دانلود نسخه PDF
http://pvst.ir/17y

0 نظر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

برای بوکمارک این نوشته
Back To Top
جستجو